سه شنبه , ۲۵ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۴۱ قبل از ظهر به وقت تهران

مهراوه شریفی نیا بی پرده با مردم سخن گفت! +عکس

مجله انلاین دوستان :   این بازیگر سینما و تلویزیون ایران در یادداشتی به ماجرای ساخت این سریال و نکاتی که پس از پخش این مجموعه گفته شده، پرداخته است.

dustaan.com-اخبارروز-اخبار-روز-ایران-جهان-خبرپو-خبریاب-خبر-خوان-شهرخبر-فال-روزانه-ثبثبث

متن کامل یادداشت شریفی‌نیا بدین شرح است:

از تاکسى پیاده مى شوم ،به هتل کاروانسراى آبادان نگاه مى کنم، تقریبا دو سال پیش ، در همین فصل زیبا ، من نفس کشیدن به جاى کیمیا را آغاز کردم، با عشق ، با ایمان،  پا به پاى مردى که مى گفت مثل من به کیمیا ایمان دارد. و من آن روزها  هنوز در شک و تردید بین باور و عدمِ باورِ کلامِ او مانده بودم.

مردى که سه ماه بعد از شروع فیلمبردارى فهمیدم روزهاى نوجوانى  بخشى از وجودش را در خرمشهر جا گذاشته  تا از وطنش دفاع کرده باشد. و وقتى مى گویم بعد از سه ماه منظورم این است  که جواد افشار از آن دست آدم ها نبود که جنگیدنش را فریاد بزند یا به خاطر عضو از دست رفته اش از دیگران طلبکار باشد.

که البته همه ى آنهایى که با عشق جنگیدند همینقدر شریف و بزرگوار بودند و هرگز طلبى از کسى نداشتند

مردى که پا به پاى ما و چه بسا بیشتر از ما مى دوید و انرژى مى داد و لحظه اى فکر نمى کرد این خاک چیزى به او بدهکار است.

اولین بار مادرم گفت. و من بهت زده نگاهش کردم: “جانباز؟؟؟ مگه مى شه؟؟؟ پاى مصنوعى؟؟؟ اون که از منم چالاک تره!”

و باورم نشد تا روزى که براى ابراز اعتراض به شرایط سخت کار، درِ اتاقش را به صدا درآوردم و او لى لى کنان در را باز کرد و من هرآنچه مى خواستم بگویم  را فراموش کردم و مات ماندم. پس از اندکى سکوت،  چیزى سرهم کردم و گفتم و به اتاقم در هتل  بازگشتم.

و فکر کردم چقدر مانده تا یاد بگیرم در برابر سختى ها مقاوم تر و مقاوم تر و مقاوم تر باشم …  و فکر کردم چقدر مانده تا بفهمم که وقتى پسر هفده ساله اى پایش را براى میهنش مى دهد یعنى چه. و فکر کردم که من چقدر باید به این مرد احترام بگذارم، به مردى که سالهاى دور براى میهنم مقاوم بوده و امروز کیمیایش را به من سپرده.و چقدر باید از جان و دل براى کیمیا شدنِ کیمیایش تلاش کنم.

پاییزِدو سال پیش… و حالا این روزها فکر مى کنم مگر مى شود وقتى که از دل برآمدیم بر دل ننشینیم ؟ مگر مى شود همه ى تلاش و انرژى آن مردِ خالصِ نازنین  در خلال اشتباه ها و سهل انگارى هاى دیگران گم شود؟

حالا مثلا صندوق پستىِ پشت در خانه ى خانم طاهرى یا قیافه ى تیرهاى چراغ برق (که حتى اگر مى خواستیم هم نه بودجه اى براى تغییرشان داشتیم و نه امکاناتى) یا حضور هزاران نشانه ى نامحسوس از دنیاى سى و هفت سال بعد که موذیانه از چشمانِ یک گروه پنجاه نفره پنهان ماندند، آیا قرار است ارزشِ همه ى دل و جانى را که گذاشتیم از بین ببرد؟

و مگر آیا همه نمى دانند که ما در خرمشهر و آبادان و تهرانِ امروز به سراغ سى و هفت سال پیش رفتیم؟

و مگر آیا همه نمى دانند که تبدیل حتى یک خیابان در شهرِ همین روزها، به خیابانى در سى و هفت سال قبل چقدر دشوار است، چه برسد به سریالى که در هفتاد و پنج قسمت نزدیک به پانصد لوکیشن مختلف دارد و براى داشتنِ تهران قدیم نه شهرک سینمایى در اختیار دارد و نه بودجه ى آنچنانى و یا امکاناتى براى بازسازى کامل شهر؟

این ها را نمى نویسم که بگویم اشتباهات توجیه دارد و ایراد به کار وارد نیست.  قطعا که ما با وجود همه ى دقت و تلاش تک تک بچه ها، باید بازهم بیشتر و بیشتر به نکات ظریفى که امروز شما در تلویزیون هاى بزرگ خود مى بینید دقت مى کردیم..

اما  حرفم این است که آیا همه ى این ها، جان کلام را دستخوش تغییر مى کند؟

و آیا همه ى عشقى که ما در کیمیا براى شما به امانت گذاشتیم از لابه لاى همین اشتباهات سهوى و از دست در رفته به قلب شما سرازیر نمى شود؟

راستش گاهى خوشحال مى شوم که یادگرفته اید اینقدر با دقت سریال ببینید. دیگر هنگام شام خوردن و گپ زدن با دیگران لحظه هاى مهم سریال از دستتان در نمى رود.  گاهى فکر مى کنم همین که همه چهارچشمى پاى تلویزیون نشسته اید و اینقدر ریز و دقیق نگاه مى کنید اتفاق جالبیست، این یعنى عادت رادیویى دیدنِ سریال ها از بین رفته.

 از نوشته ها و گفته هایتان مى فهمم که کیمیا را مى بینید و اغلب _با وجود همه ى گیردادن هایتان_ دوستش دارید  و  نگران سرنوشت همه ى کاراکترهایش هستید. از عشق و ازدواجشان گرفته  تا دیدگاه هاى سیاسى و نظرات مختلفشان.مى فهمم دریافته اید چقدر ارزشمند است که براى اولین بار در تلویزیون ایران شاهد شنیدنِ نظرات موافقان و مخالفان انقلاب هم زمان هستیم.

مى فهمم که نگاه مثبت سریال را به مردى نظامى در زمان قبل از انقلاب یعنى پدر کیمیا، فرخ پارسا، ارج نهادید. مى دانم که فهمیده‌اید ما با قلبمان برایتان کار کردیم ، فهمیده اید که از جان و دل مایه گذاشتیم  و به همین دلیل است که  اینقدر نگران سرنوشت تک تک ما  هستید.

این هفته قصه ى کیمیا اوج خودش را به تصویر خواهد کشید. دلم مى خواهد صبر کنید و زمانى به قضاوت ما بنشینید که جان کلاممان روایت شده باشد.

و در پایان  من از کیمیا، جواد افشار و تک تک هم بازى ها و همکارانم در این سریال بسیار آموختم، و تلاش کردم از هرآنچه تا امروز بلد بودم براى ارائه ى نپختگى وبى تجربگى کیمیا تا روزهاى سختِ پختگی و بزرگ شدنش درست استفاده کنم. و افتخار مى کنم که دو سال از زندگیم را به جان دادن به نقشى اختصاص دادم که صادقانه تجربه ى زیستنِ همه ى لحظه هاى زندگى سخت و عجیبش را از هیجان زدگى و خامى تا بلوغ و تکامل به من هدیه کرد. روزهاى اول کیمیا در آبادان چیزى نوشتم که همه ى حس من را تا امروز در بر مى گیرد.

 کیمیا که مى شوى

باید

وجودت را از طلا کنى

تا کیمیاگر

سال هاى عمرش را

در پى کشف تو

بیهوده تلف نکرده باشد،

اینجا

آبادان

شهر مهربان

من عیارم را محک مى زنم.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *