سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۵ بعد از ظهر به وقت تهران

سپیده من را نزد شوهرم بی آبرو کرد و من هم او را !

بزرگ ترین اشتباه من در زندگی این بود که خیلی راحت به هرکسی اعتماد می کردم و با او دوست می شدم بدون این که شناختی از آن فرد یا خانواده اش داشته باشم همین اخلاق من باعث شد که صندوقچه اسرارم را نزد یکی از دوستانم فاش کنم تا جایی که همین موضوع زندگی مرا در آستانه نابودی قرار داد و …

زن جوانی که با شکایت همسایه آپارتمان نشین به کلانتری احضار شده بود درحالی که بیان می کرد فقط لج و لجبازی و افشای سرّ دیگران موجب از هم پاشیدن دو خانواده شده است به تشریح ماجرای ارتباط شیطانی و چگونگی افشای اسرار گذشته پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: بعد از به دنیا آمدن دختر کوچکم همسرم نیز با پایان یافتن پروژه عمرانی که در آن کار می کرد بیکار شد به همین دلیل مجبور شدیم دست نیاز به سوی خانواده هایمان دراز کنیم اما این بیکاری حدود ۲۰ ماه طول کشید بنابراین تصمیم گرفتیم یک واحد آپارتمانی نقلی اجاره کنیم چرا که دیگر توان پرداخت اجاره سنگین را نداشتیم وقتی به محل جدید نقل مکان کردیم فهمیدم که همسایه واحد روبه رویی زنی هم سن و سال خودم است.

خیلی از این موضوع خوشحال شدم و بلافاصله ارتباطم را با «سپیده» برقرار کردم ولی همسرم راضی به این رفت و آمد نبود چرا که اختلافات خانوادگی ما از زمان بیکاری همسرم شدت گرفته بود و ما مدام با یکدیگر مشاجره داشتیم و او نمی خواست همسایگان در جریان اختلافات ما قرار بگیرند با وجود این من نیاز به کسی داشتم که سنگ صبورم باشد و بتوانم با او درد دل کنم.

رفت و آمدهای من و سپیده هر روز بیشتر می شد به طوری که تبدیل به دو دوست صمیمی شده بودیم و ساعت های زیادی را با یکدیگر می‌گذراندیم این اعتماد و صمیمیت تا آن جا پیش رفت که دیگر صندوقچه اسرار و خاطرات گذشته را برای هم بازگو می کردیم حتی از ارتباطات قبل از ازدواج نیز با یکدیگر سخن می گفتیم تا این که روزی من به اتفاق یکی از بستگانم به کافی شاپ رفتم و از سپیده هم خواستم همراه ما به کافی شاپ بیاید ولی هنوز چند دقیقه بیشتر از حضورمان در آن کافی شاپ نگذشته بود که سپیده و «سلمان» با هم گرم گفت وگو شدند به طوری که احساس کردم وابستگی قلبی بین آن ها به وجود آمده است.

حدسم درست بود چرا که رفت و آمدهای سلمان و سپیده بعد از این ماجرا ادامه یافت و تلاش های من برای دور نگه داشتن آن ها از یکدیگر هیچ فایده ای نداشت.

دیگر حتی اخلاق و رفتار سلمان با من هم فرق کرده بود به طوری که سلمان فقط به بهانه دیدار با سپیده به منزل ما می آمد و من از این موضوع زجر می کشیدم تا جایی که بی پرده به سلمان گفتم بین من که فامیل نزدیک او هستم و سپیده یکی را انتخاب کن.

او هم سپیده را انتخاب کرد و از من دلخور شد، در همین روزها بود که سپیده برای انتقام از من همه خاطرات گذشته‌ام را برای سلمان بازگو کرده بود این ماجرا موجب شد تا اختلاف شدیدی بین من و سپیده به وجود بیاید. در این میان سلمان هم به طرفداری از سپیده همه آن چه را درباره من شنیده بود برای شوهرم بازگو کرد.

این گونه زندگی من بیشتر آشفته شد و در آستانه نابودی قرار گرفت و آبرویم نزد فامیل به خطر افتاد به همین دلیل من هم نسنجیده در پی انتقام از او برآمدم و همه گذشته اش را برای شوهرش بازگو کردم تا این که به ناچار کار به شکایت کشید.

شایان ذکر است با راهنمایی های سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) و تلاش های کارشناسان دایره مشاوره و مددکاری دو همسایه مذکور شکایت از یکدیگر را پس گرفتند تا از این پس به هرکسی اعتماد بی جا نکنند.

۲/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *