من مردی را می شناسم که می گوید برگ چغندر نیست! این مرد کاری کرد که من به عنوان یک انسان شیدای سینما، برای زندگی و آینده ام، چاره ای …
ادامه مطلب »تا لحظاتی دیگر، یک بازیگر کشف می شود!
اینجا، یکی از آموزشگاه های بازیگری است؛ سالنی بزرگ و شکیل که سرتاسر دیوارش با عکس های هنرپیشگان سینما و تئاتر و پوسترهای رنگارنگ پوشانده شده است؛ جایی که در …
ادامه مطلب »کنار بروید که حاجی فیروز، وارد می شود!
… بوی عید می آید و صدای زوزه باد بهاری و اتاقکی فرسوده و تهی از نان و مادری نحیف و بیمار که در میان سرفه های جان خراش، به …
ادامه مطلب »سفرعاشقانه من و پروانه
درسحرگاه و در تاریک و روشن هوای شهرم و درآستانه نوروز روح نواز و شادی بخش، در جست و جوی خانه دوست، از کنار شکوفه های بهاری می گذرم و …
ادامه مطلب »ماجراهای آقای هیجانی!
” این منم؛ مردی که با هر شادی کوچکی به شدت خوشحال و هیجان زده می شود و با تمام وجود، قهقهه جانانه سر می دهد؛ کسی که همسایه نزدیک …
ادامه مطلب »لطفاً دلتان به حال من بسوزد!
ای خواننده محترمی که اینک قصد خواندن این مطلب را دارید، لطفا دلتان به حال من بسوزد و غصه ام را بخورید؛ باورکنید که این تقاضای خیلی زیادی نیست و …
ادامه مطلب »یکی زیر آوار، صدایمان می زند
” ای مردم! اینک یکی در زیر آوار، صدایمان می زند!” آیا صدای ناله هایش را نمی شنوید؟! این صدای یک آتش نشان شجاع و مهربان سرزمین خوب من است …
ادامه مطلب »اینجا یکی هست که منظوری دارد!
شما چرا با تعجب به صفحه رایانه مقابل تان خیره شده اید؟!… با شما هستم، بله با شما؛ چرا به این تیتر داستان من، به شکل عجیب و غریبی نگاه …
ادامه مطلب »ماجراهای علی غصه خور!
*ماجرای علی غصه خور و دردِ چانه! ………………………………………… خبرگزاری آریا؛ حمیدرضا نظری : آخ!… آخ، چانه ام؛ چه دردی هم می کند! همین حالا است که نفسم را ببرد و …
ادامه مطلب »لطفاً به حال من غبطه بخورید!
پسرجوان که از فرط بیکاری و بی پولی، همیشه نگاهی تیره و غمگین دارد، این بار به خاطر یافتنِ جوابِ سوال بسیار سخت و مهم یکی از مسابقات بزرگ تلویزیونی، …
ادامه مطلب »ای دوست! این منم؛ یک انسان!
آیا اکنون در میان این همه انسان، کسی به حال و روز سخت من می اندیشد و مرا در می یابد؟… با شما هستم؛ آیا مرا می بینید؟ من اینجایم؛ …
ادامه مطلب »خواهش می کنم مرا تحویل بگیرید!
مرد، از چند روز قبل، خودش را برای یک سخنرانی بسیار مهم آماده کرده است تا با کلمات شیوا و پر امیدش، جمعیت منتظر را به اوج برساند!… … و …
ادامه مطلب »آرزوهای یک آدم صفر کیلومتر!
بهروز هنوز خنده و ذوق خود را شروع نکرده است که دستی مهربان از شیشه بغل راننده وارد می شود و یک کاغذ سفید به او تحویل می دهد! این …
ادامه مطلب »