سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۴ بعد از ظهر به وقت تهران

ماجرای وحشتناک دختر فراری!

از مدتی قبل فقط به دنبال خوشگذرانی و تفریح بودم و به نصیحت های هیچ کس توجهی نداشتم. می‌خواستم زودتر ازدواج کنم و از زندگی ام لذت ببرم که به چنگ چند پسر غریبه افتادم و …

ماجرای وحشتناک دختر فراری!

این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ساله ای است که با هوشیاری نیروهای گشت کلانتری پنجتن مشهد از سقوط در منجلاب فلاکت و تباهی نجات یافت.

این دختر نوجوان که با شنیدن سرگذشت دختران فراری اشک ریزان از رئیس کلانتری تشکر می کرد، درباره سرگذشت تاسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم مردی معتاد بود و هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش احساس نمی کرد.

او معنای مهر و محبت را نمی دانست و هیچ گاه دست نوازش بر سرم نمی کشید. مادرم همواره درگیر مسائل و مشکلات خانوادگی بود به طوری که من و برادرم را به فراموشی سپرد. در این میان من فقط به برادر بزرگ ترم وابسته بودم و با او درددل می کردم. «حسن» هم با طمأنینه و آرامش به حرف هایم گوش می داد و به من محبت می‌کرد. اما سال گذشته حادثه تلخی رخ داد که زندگی‌ام را دگرگون کرد. برادرم که سوار موتورسیکلت بود، در یک حادثه تلخ رانندگی و به خاطر نداشتن کلاه ایمنی جان سپرد و بدین ترتیب من تنها پشتیبانم را از دست دادم.

دیگر کسی دلداری ام نمی داد و به حرف هایم گوش نمی کرد. پدر و مادرم نیز همچنان درگیر مشکلات مالی و ناسازگاری های رفتاری بین خودشان بودند به گونه ای که هیچ کاری به کارم نداشتند و مرا به حال خودم رها کردند. این گونه بود که در جست و جوی محبت راهی کوچه و خیابان شدم و گمشده ام را در فضاهای مجازی جست و جو کردم. درس ومدرسه هیچ اهمیتی برایم نداشت و با هر لبخند خیابانی دل می باختم و با هر اخمی قهر می کردم.

هرکس ذره ای محبت به من نشان می داد عاشقانه به سویش می دویدم و او را ناجی خودم می دانستم. به همین دلیل بارها مورد سوءاستفاده پسران هوسران قرار گرفتم اما به امید این که زودتر ازدواج کنم و به خوشگذرانی و لذت بپردازم باز هم اسیر حرف های دروغین و محبت های هوس آلود در فضای مجازی شدم. فقط به این می اندیشیدم که اگر کسی مرا دوست داشت و از من تعریف و تمجید می کرد پس انسان خوبی است و باید به او اعتماد کنم.

خلاصه در همین روزها بود که از طریق یکی از دوستانم وارد یکی از گروه های اجتماعی در فضای مجازی شدم و به پیامک بازی و ارسال تصاویر در آن گروه مختلط دختران و پسران پرداختم تا این که با چند پسر جوان در مشهد آشنا شدم. هر کدام ازآن ها به نوعی به من ابراز علاقه می کردند و از زیبایی ظاهری ام سخن می گفتند. این بود که دعوت آن ها را برای ملاقات حضوری پذیرفتم تا شاید یکی را برای ازدواج انتخاب کنم. قرار ما در یکی از رستوران های مشهد بود و من شبانه با اتوبوس از یکی از شهرهای خراسان جنوبی به مشهد آمدم. هیچ کس را نمی شناختم و با پولی که از پس اندازهای مادرم برداشته بودم سوار تاکسی شدم و به محل قرار رفتم.

آن سه پسر جوان هم به رستوران آمدند اما هنوز غذایی نخورده بودیم که آن پسران غریبه بر سر این که من به منزل کدام یک از آن ها بروم به مشاجره پرداختند و با هم درگیر شدند. در همین زمان من وحشت زده از رستوران بیرون آمدم و با ماموران انتظامی رو به رو شدم.

آن ها که چهره وحشت زده و پریشان مرا دیدند متوجه شدند که من از خانه فرار کرده ام و به چنگ چند پسر غریبه افتاده‌ام. آن ها با دستگیری چند پسر جوان که حالت طبیعی نداشتند مرا هم به کلانتری انتقال دادند.

این جا وقتی از سرگذشت و عاقبت تلخ و وحشتناک دختران فراری آگاه شدم که در دام باندهای فساد گرفتار شده اند و گاهی به قتل رسیده اند، خدا را شکر کردم که با حضور به موقع نیروهای انتظامی از چنگ آن پسران هوسران نجات یافتم. حالا فهمیدم که بهترین محیط کانون خانواده است و لبخندها و محبت های خیابانی چیزی جز هوسرانی و تباهی نیست و …

شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ غلامعلی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) دختر نوجوان در پناه پلیس قرار گرفت تا اقدامات قانونی و قضایی برای تحویل وی به خانواده اش صورت گیرد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۳.۶/۵ - (۹ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *