سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۶:۲۳ قبل از ظهر به وقت تهران

خواستگار ۳۰ میلیون پول پدر عروس را بالا کشید!

الناز ۲۴ سال داشت بعد از اینکه لیسانش را گرفت متوجه شد بیماری مزمنی دارد که قابل بهبودی نیست برای همین تصمیم داشت ازدواج نکند. اما وقتی در طول سفر می دید که احمد مدام سر به زیر و با وقار حرکت می کند و سعی دارد به همه همسفرانش کمک کند دلش لرزید انگار که این پسر با سایرین فرق می کند.

http://img8.irna.ir/1396/13961116/82821057/n82821057-72157960.jpg

پاحمد هنگام بازگشت خیلی مختصر و مفید با خانواده الناز سر صحبت را باز می کند و بعد از مراجعت از سفر کربلا با دسته گل و شیرینی به خواستگاری الناز می رود ولی بدون خانواده اش. اما چرا تنها؟! احمد می گوید: خانواده من خیلی مذهبی اند و با ازدواجم با الناز خانم مخالف هستند آنها طرز پوشش و ظاهر الناز خانم را قبول ندارند برای همین از ارث هم محرومم کردند.

پدر و مادر آنچنان مجذوب وقار و متانت احمد شدند که این مساله را نادیده گرفته و با او همدردی نیز کردند. الناز از بیماریش می گوید اما احمد ادعا می کند که این مساله کاملا برایش حل شده است. روز بعد احمد با یک آخوند برای جاری شدن عقد به منزل الناز می رود. بالاخره الناز با مهر ۹۹ سکه بهار آزادی توسط احمد صیغه ۹۹ ساله می شود.

مراسم عقد به سادگی و با حضور تنها شش نفر برگزار شد.

الناز مبلغ پنج میلیون ریال به احمد می دهد تا دست و بالش تنگ نباشد احمد بعد از تشکر و قدردانی ، از پدر الناز می خواهد جهت اتمام ساختمان نیمه کاره اش مبلغی را به او قرض دهد. پدر نیز بی چون و چرا یک چک ۳۰ میلیونی در وجه حامل تقدیم او می کند. سه روز بعد الناز پی در پی با احمد تماس می گیرد و از اینکه هر دو گوشی احمد خاموش است نگران می شود.

آدرسی از احمد در دست نبود مدتی گذشت تا اینکه خانواده الناز به پلیس شکایت می کنند. طی تحقیقات پلیس مشخص شد که احمد بعد از اخاذی از خانواده الناز بصورت غیر قانونی به قصد اروپا از مرز ترکیه گذشته ولی کشتی حامل او در دریای سیاه دچار حادثه شده و همه مسافران توسط نیروهای امدادی نجات یافته و به ایران بازگردانیده شدند.

الناز بعد از ملاقات با احمد متوجه می شود که وی صاحب زن و فرزند بوده و در اصل خود را به دروغ مجرد جا زده بود . الناز زبان به اعتراض باز می کند اما بر خلاف انتظارش با تهدید احمد مبنی بر اینکه در صورت اقدام قانونی برادرش را خواهد کشت، روبه رو می شود. دختر بیچاره هاج واج می ماند آیا این مرد همان احمدی است که همه مسافران تحت تاثیر اخلاق و رفتار او قرار گرفته بودند .

اشک از چشمانش سرازیر می شود و به آبروی از دست رفته اش فکر می کند و به پولی که تمام سرمایه خانواده اش بوده و حالا دیگر نیست.

 

///رکنا

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *