سه شنبه , ۲۵ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۸ بعد از ظهر به وقت تهران

تعرض گروهی راننده سرویس و دو دوستش به دختر دانش آموز در باغ

مانده ام چگونه ماجرای این رسوایی و آبرو ریزی را برای مادرم بازگو کنم. چطور می توانم به چهره مهربان و رنج کشیده او نگاه کنم و بگویم فریب حرف های قشنگ راننده سرویس کلاس های تقویتی ام را خوردم وحالا …

%postname%

دخترجوان که با گفتن این جملات، بغضش ترکیده بود، در میان های های گریه به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: او راننده سرویس کلاس های تقویتی ام بود و هر روز صبح با صدای بوق خودرواش از منزل خارج می شدم تا به همراه تعداد دیگری از دوستانم به مدرسه برویم. وقتی سوار سرویس می شدیم، شوخی و خنده و لطیفه گویی تنها کارمان بود. راننده به درخواست ما صدای موسیقی را بلند می کرد و ما شادی می کردیم. من آخرین نفری بودم که از سرویس پیاده می شدم، به همین خاطر وقتی داخل خودرو تنها می شدیم «احد» برایم از خاطرات دوران مدرسه و دوستان آن زمانش می گفت. او این خاطرات را در حالی با آه و افسوس بر زبان می آورد که گویی غمی جانکاه در سینه دارد. من هم که شیفته خاطرات تلخ و شیرین او از دوران مدرسه شده بودم، با تمام احساسم به حرف هایش گوش می دادم تا این که «احد» از من خواست از طریق شبکه های اجتماعی تلگرام و وایبر با هم در ارتباط باشیم. من هم که به خاطرات او علاقه مند شده بودم، قبول کردم، اما طولی نکشید که «احد» عشق و علاقه خودش را به من ابراز کرد. او  می گفت همسرش از وی دور است و علاقه ای نسبت به یکدیگر ندارند، حتی مدعی بود فرزندانش هم به خاطر حمایت های مادرشان هیچ علاقه ای به او نشان نمی دهند، اگرچه «احد» ۲۰سال از من بزرگ تر بود اما آرام آرام فریب حرف هایش را خوردم و به او علاقه مند شدم. دیگر دوست نداشتم مسیر مدرسه تا خانه تمام شود تا بیشتر در کنار او باشم. هم سرویسی هایم متوجه موضوع شده بودند اما به روی خودشان نمی آوردند.
زمان به همین ترتیب می گذشت تا این که احد از من خواست برای صرف ناهار بعد از مدرسه با هم به خارج از شهر برویم. من هم به بهانه کلاس های جبرانی در مدرسه، خیال خانواده ام را راحت کردم و به همراه احد به راه افتادیم. او داخل خودرو مدام با گوشی تلفنش صحبت می کرد و به فردی که آن سوی خط بود، اطمینان می داد همه چیز آماده است و ما به سوی آن ها می رویم. احد خطاب به من گفت باغ یکی از دوستانم را ردیف کرده ام که با هم راحت باشیم. وقتی داخل باغ شدیم ۲مرد دیگر هم آنجا بودند. احد مرا معرفی کرد و گفت: این بهترین عشق زندگی ام است. من که خود را روی ابرها می دیدم، خندیدم و دیگر چیزی نفهمیدم. ساعتی بعد متوجه شدم آن ها به من خیانت کرده اند. احد می گفت از همه صحنه ها فیلم گرفته است و من فقط گریه می کردم. الان ۲روز است که به مدرسه نرفته ام و نمی دانم …
با گزارش این موضوع، پلیس تحقیقات خود را آغاز کرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

۲ دیدگاه‌ها

  1. پذیرفتنی نیست چون با این همه امکانان واین همه آگاهی وبه قول معروف مد روز بودن جوانان امروز گول خوردم یا گوم زدند درکار نیست تا خود شخص نخواهد هیچ کس نمی تواند به کسی تعرض کند وخودت به راه افتادی بایک مرد نامحرم آیا نمی دانستید تویک زن هستی ونباید مثل یک مرد رفتار کنی ورفیق بازی کنی پس راهیست که خودت انتخاب کردی وکسی مقصر نیست وحالا خودتی وعشق نامعقولت

  2. همیشه از آدمهای پست و نامرد متنفر بودم …..مخصوصا از اون دسته حیوانهای آدم نما که با نامردی کاخ آرزوهای یک دختر معصوم رو با رفتارهای شیطان صفتشون ویران میکنند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *