جمعه , ۷ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱:۰۸ بعد از ظهر به وقت تهران

شب یازدهم محرم: شام غریبان

چون جنگ به پایان رسید و رأس مطهر حسین(علیه السلام) را از بدن جدا کردند؛ به لباس‌های پاره پاره آن حضرت نیز رحم نکردند و عمامه، پیراهن و کفش‌های امام(علیه السلام) را ربودند…

اسب امام، با سر و مویی خون آلود به سوی خیمه‌ها رفت. زنان و دختران اهل بیت (علیهم السلام) با دیدن اسب خونین و بی‌سوار، فهمیدند که دیگر بی‌کس و یتیم شده‌اند و صدا به گریه و شیون بلند کردند.

پس لشکر دشمن به سوی حرم پیامبر(صل الله علیه و آله) حمله کردند. از یک سو این خیمه‌ها را آتش می‌زدند و از سوی دیگر هر آنچه می‌دیدند غارت می‌کردند. آنان حتی به حجاب زنان نیز رحم نمی‌کردند و لباس‌های بانوان اهل بیت (علیهم السلام) را می‌کشیدند و می‌بردند. زنان و دخترکان، سربرهنه و هراسان، از خیمه‌ها فرار می‌کردند در حالیکه خار و خس بیابان، پایِ برهنه آنان را می درید…

بانوان حرم، که از خیمه‌ها به سوی بیابان دویده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پیکر بی‌سر حسین(علیه السلام) روبرو شدند. راوی می‌گوید: به خدا فراموش نمی‌کنم زینب دختر علی(علیه السلام) را که زاری می‌کرد و به آواز سوزناک می‌گفت: “یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا حسین مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتک سباتا، و إلی الله المشتکی …”
“یا محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! بنگر که این حسین توست، به خون آغشته، با اعضایی از هم جدا گشته. بنگر که این دختران تو هستند، اسیر شده و در بیابان‌ها رها گشته…”

لشکریان یزید که به غارت خیمه‌ها مشغول شده بودند، به خیمه‌ای رسیدند که علی بن الحسین السجاد(علیه السلام) در آن بیمار و تب آلود افتاده بود. «شمر بن ذی الجوشن» شمشیر کشید تا او را بکشد، اما عده‌ای از همراهانش به او نهیب زدند: “آیا شرم نمی‌کنی و می‌خواهی این جوان بیمار را هم بکشی؟” شمر لعین گفت: “فرمان امیر است که همه فرزندان حسین را بکشم”. همراهان با شدت مانع وی شدند تا سرانجام دست از این کار برداشت… و خداوند در زرهی از بیماری، جان ولیّ خویش را حفظ فرمود.

سپس دشمن دنی، رذالت و پستی خویش به منتها رساند؛ «عمر سعد» در بین لشکریانش فریاد کشید: “چه کسی حاضر است که بر پیکر حسین، اسب بتازاند؟!” ده نفر ـ که راویان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند ــ حاضر شدند که این جنایت و وقاحت بزرگ را انجام دهند. پس اسب‌ها را آماده کردند و آنان را بر پیکر بی‌سر و قطعه قطعه امام(علیه السلام) تازاندند؛ آنگونه که استخوان‌های سینه امام شکست و نرم شد…

صحرای کربلا می‌رفت که تاریک و تاریک‌تر شود؛ و گرگان گرسنه، در جای جای آن به دنبال دخترکان و طفلان می‌دویدند تا شاید گوشواره‌ای از گوش آنان بکشند یا خلخالی از پای آنان بربایند…

راوی نوشت روی تنت پا گذاشتند
سر را جدا نموده و تن را گذاشتند

آقا بگو که بی صفتان روی پیکرت
جایی برای بوسه ی زهرا گذاشتند؟

نزدیک عصر بود که زینب اسیر شد
نزدیک عصر بود تنت جا گذاشتند

دادی به خاک جسم علی اصغر و ببین
اکنون به روی نیزه سرش را گذاشتند

خیز و ببین که راس علی اکبر تو را
در همجواری سر سقا گذاشتند

تا خون کنند جان و دل زینب تو را
راس به خون خضاب تو بالا گذاشتند . . .

الا لعنه الله على القوم الظالمین

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *