سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۱:۳۷ بعد از ظهر به وقت تهران

نگاه عاشقانه ای که زندگی ام را به نابودی کشاند!

روزی که سنگینی نگاه فروشنده تلفن همراه را حس کردم هرگز تصور نمی کردم که این نگاه عاشقانه روزی زندگی ام را به نابودی خواهد کشید و گره کوری بر سرنوشتم خواهد زد به طوری که …

https://familypsy.ir/wp-content/uploads/2019/07/Tricking-marriage.psy_-600x400.jpg

زن ۲۱ ساله در حالی که بیان می کرد همسرش او را در ازدواج فریب داده و هم اکنون نیز با تهمت های ناروا او را تنها گذاشته درباره ماجرای ازدواجش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: آخرین فرزند خانواده پنج نفره ای هستم که در یکی از شهرک های حاشیه مشهد زندگی می کردیم اگرچه پدرم از نظر مالی در وضعیت خوبی نبود اما همه تلاشش را به کار می برد تا کمبود زیادی در زندگی نداشته باشیم و به تحصیلات مان ادامه بدهیم.
در این میان هیچ کدام از خواهر و برادرانم نتوانستند وارد دانشگاه شوند و همه اعضای خانواده چشم به من دوخته بودند. پدرم برای آن که مرا تشویق به ادامه تحصیل کند قول داد در صورتی که در آزمون سراسری پذیرفته شوم تلفن همراه هوشمندی را به من هدیه می دهد. وقتی نتایج کنکور اعلام شد با خوشحالی خبر قبولی‌ام را به پدرم دادم. او هم در حالی که اشک ریزان مرا در آغوش کشید همان شب از من خواست به بازار برویم تا به عهدش وفا کند. خلاصه برای خرید گوشی همراه هوشمند وارد یکی از مراکز خرید شدیم.
پسر جوانی با ظاهر آراسته و بیانی شیوا ما را در خرید تلفن همراه راهنمایی کرد. در نهایت با راهنمایی های او یک دستگاه گوشی انتخاب کردم اما در همین حال متوجه آن جوان شدم که به طرز عاشقانه ای نگاهم می کرد. من هم از خجالت سرم را پایین انداخته بودم تا این که او به بهانه کامل کردن فرم ضمانت نامه گوشی، مشخصات و شماره تلفن همراهم را ثبت کرد و ما از فروشگاه بیرون آمدیم. همان شب بود که پیامی از سوی آن پسر جوان در صفحه تلگرامم نقش بست.
او پیام داده بود که عاشق ظاهر زیبا و متانتم شده است و قصد ازدواج با مرا دارد! این گونه بود که تماس تلفنی من و «منصور» آغاز شد و ارتباطمان در شبکه های مجازی ادامه یافت. مدتی بعد منصور که ۳۴ ساله بود به خواستگاری ام آمد من هم که در این مدت آشنایی، علاقه عجیبی به او پیدا کرده بودم پای سفره عقد نشستم و از این انتخاب خیلی راضی بودم چرا که خانواده منصور پولدار بودند و در یکی از مناطق مرفه‌نشین شهر زندگی می کردند. همواره احساسم این بود که زندگی آرام، مرفه و بدون دغدغه ای خواهم داشت. اگرچه در دوران نامزدی اختلاف نظر و مشکلاتی داشتیم اما من به منصور علاقه مند بودم و احساس می کردم این دوست داشتن همه مشکلات را مانند اکسیری حل می کند. بالاخره زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که همسرم حتی به خنده های من هم ایراد می گرفت. او بسیار بدبین بود و به من سوءظن داشت. او ادعا می کرد چون با یک پیامک به او علاقه مند شدم بنابراین احتمال دارد به پیامک ها و تماس تلفنی دیگران هم پاسخ بدهم! به همین دلیل تهمت های ناروایی به من می زد و با این رفتار زشت آزارم می داد.
من هم در این باره با مادرم به صورت تلفنی درد دل می کردم تا شاید راه چاره ای برای مشکلاتی بیابم که خودم باعث و بانی اصلی آن شده بودم غافل از این که منصور به خاطر آشنایی که به سیستم های تلفن همراه داشت خط تلگرام مرا هک کرده بود و همه پیام ها و مکالمات تلفنی مرا بررسی می کرد.
او حتی در منزل مادرم دستگاه شنود کار گذاشته بود و همه صحبت های خانواده ام را ضبط می کرد. حالا هم مکالمه ای از صحبت های یک زن و مرد غریبه در تلفن همراهش ذخیره کرده است و ادعا می کند آن زنی که با مرد غریبه سخنان عاشقانه بر زبان می راند من هستم!! و این گونه مرا متهم به خیانت می کند! او با همین ترفند تهمت های زشتی را به من نسبت می دهد و آبرویی نزد دوست و آشنا و در و همسایه برایم باقی نگذاشته است. او با همین تهمت های ناروا مرا مجبور به سقط جنین کرد این در حالی بود که منصور با حیله گری و فریب کاری ماجرای ازدواج قبلی اش را از من و خانواده ام پنهان کرده بود و من نمی دانستم همسر سابق او نیز به دلیل همین سوءظن ها از او جدا شده بود با همه این بدبختی ها و روزگار سیاهم باز هم می خواهم به زندگی مشترک با او ادامه بدهم چرا که علاوه بر علاقه ام به منصور، خانواده ام نیز توان حمایت از مرا ندارند. ولی او مدتی است منزل را ترک کرده و مرا تنها گذاشته است…
شایان ذکر است به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) پس از آن که منصور با ابلاغ قضایی در کلانتری حاضر نشد این پرونده برای سیر مراحل قضایی به دادسرا ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *