جمعه , ۷ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۷:۳۵ قبل از ظهر به وقت تهران

جغد شوم در سایه هما !

عشق به ساسان همانند جغدی شوم بر دیوار زندگی‌ام نشست و آشیانه مشترکم را ویران کرد اما من با خیالی بیهوده تصور می کردم که همای خوشبختی به روی شانه هایم نشسته است و…

https://www.dustaan.com/files/uploads/2021/05/www.dustaan.com-%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1621078016.jpg

این جملات بخشی از اظهارات زن جوان ۳۷ ساله ای است که برای مشاوره و راهنمایی پا به دایره اجتماعی کلانتری شفای مشهد گذاشته است. او در شرح مشکل خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۲۵ سال داشتم که لباس سفید عروسی را تنم کردم و به امید رسیدن به خوشبختی، پا به خانه آرزوهایم گذاشتم. «هومن» از همان ابتدای زندگی مشترک رفتار مناسبی با من نداشت. من تازه عروس بودم و محبت، توجه و احساسش را می طلبیدم اما او بیشتر اوقات نسبت به من بی علاقه و بی توجه بود. من در حسرت نگاه عاشقانه ای می سوختم و او با سردی از من روی بر می گرداند. رفتارهایش برایم بسیار عجیب بود تا این که از طریق خواهرشوهرم متوجه شدم که او قبل از ازدواج با من، به دختر دیگری علاقه مند بوده است اما خانواده آن دختر به او جواب رد داده بودند و پس از آن با اصرار پدر و مادرش با من ازدواج کرده بود. با شنیدن این جملات از زبان خواهر شوهرم خیلی ناراحت شدم و دلم شکست اما چاره ای جز ادامه زندگی مشترک اجباری نداشتم، چون دیگر شناسنامه ام سیاه شده بود. به همین دلیل بدرفتاری های هومن را تحمل می کردم و امید داشتم شاید در آینده همه چیز تغییر کند. به چشم برهم‌ زدنی ۱۰ سال به همین منوال سپری شد اما تولد دو فرزند مشترک نیز تغییری در رفتار هومن ایجاد نکرد. در این سال ها هومن بارها به من خیانت کرد و هر بار که رسوا می شد، قول می داد که دیگر این خیانت ها را تکرار نخواهد کرد اما آن روابط سیاه پنهانی تمامی نداشت. من دیگر از رفتارهایش خسته شده بودم. صبرم تمام شده بود و به قول معروف کارد به استخوانم رسیده بود. نمی دانستم‌ چگونه مشکلم را حل کنم. تصمیم گرفتم از مشاور کمک بگیرم تا راهی پیش پایم بگذارد. بنابراین به یکی از سایت های واسطه گر مراجعه کردم و آگهی فردی را دیدم که خود را مشاور حقوقی معرفی کرده بود و بدین ترتیب با «ساسان» آشنا شدم. او که خود را فردی تحصیلکرده معرفی کرده بود، از من خواست تا در یک کافی شاپ یکدیگر را به صورت حضوری ملاقات کنیم. پس از چندین نوبت ملاقات و مشاوره حضوری با ساسان در کافی شاپ، اوبه من توصیه کرد که از همسرم جدا شوم و زندگی جدیدی را برای خودم تشکیل بدهم. او می گفت لیاقت تو بیشتر از این حرف هاست و افراد زیادی آرزو دارند که همسری چون تو داشته باشند. او با عشق و مهربانی با من برخورد می کرد و در مدت کوتاه آشنایی مان تمام آن مهر و محبتی را که هومن در تمام طول زندگی مشترکمان از من دریغ کرده بود به من نثار کرد. من که تصور می کردم همای خوشبختی روی شانه هایم نشسته است و با جدایی از هومن می توانم زندگی عاشقانه ای را در کنار ساسان داشته باشم، تصمیم به جدایی گرفتم. هومن وقتی متوجه شد که من در تصمیمم برای طلاق مصمم هستم، پیشنهاد داد که برای حل مشکلاتمان نزد مشاور خانواده برویم اما من جز نوای عاشقانه ای که ساسان برایم می سرایید صدای دیگری نمی شنیدم.
خلاصه با این که هنوز از هومن طلاق نگرفته بودم، با ساسان وارد رابطه ای خیانت آلود شدم و پس از گذشت مدتی با سپردن فرزندانم به مادر همسرم‌ به صورت توافقی از هومن جدا شدم چرا که جدای از این که شرایط نگهداری از فرزندانم را نداشتم نمی خواستم آن ها مانع ازدواج مجدد من بشوند. پس از جدایی از هومن در کمال ناباوری ساسان به من پیشنهاد ازدواج موقت داد. من که به رابطه ای بلند مدت با او می اندیشیدم، از پیشنهاد او ناراحت شدم اما هنگامی که ناراحتی ام‌ را ابراز کردم، ساسان با وقاحت تمام من را مورد ضرب و جرح قرار داد و گفت تو انتخابی جز ازدواج موقت با من نداری چون کسی حاضر نمی شود که با زنی مطلقه همچون تو ازدواج کند! او تهدیدم کرد که اگر به خواسته هایش تن ندهم، عکس های شخصی ام را در فضای مجازی منتشر خواهد کرد و این گونه بود که من متوجه شدم یکی از طعمه های ساسان در یکی از سایت های واسطه گر هستم. او در حضور من اقرار کرد که طعمه هایش را از سایت های واسطه گر انتخاب می کند، به گونه ای که به بهانه خرید کالا یا مشاوره با زنان به ویژه زنانی که مطلقه هستند یا کسانی که با همسر خود مشکل و اختلاف دارند، وارد گفت و گو و رابطه می شود و پس از کسب اعتماد آنان خواسته های نامشروع خود را مطرح می کند. اکنون که همای خوشبختی از شانه هایم پر کشیده، صدای ترسناک جغد شومی را می شنوم که با خیانت، جهل و ناآگاهی خودم آشیانه اش را روی دیوار زندگی ام ساختم و…
با اجرای دستور سرگرد علی امارلو( رئیس کلانتری شفا) و با تعامل دو دایره اجتماعی و اطلاعات کلانتری مشکلات و ادعاهای زن جوان مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴.۵/۵ - (۱۳ امتیاز)

۲ دیدگاه‌ها

  1. حالا قبلش خیییییلی خوشبخت بوده ؟؟؟؟

  2. زن به سادگی گول میخوره مخصوصا کمبود محبت داشته باشه برا همینه میگن زن ناقص العقله.هرچیزی یه دورانی داره و تموم میشه اون اگه باشوهرش زندگی میکرد به جهنم هرکاری میخاست بکنه چندسال مگه بیشتر میتونست رفیق زن بگیره هم پیرمیشه وهم دیگه حوصلشو نداره.این داستان باید تجربه بشه برای دخترهائی که ازدواج میکنن معمولانم مرد تو سن کم دوست زن میگیره.بخاطر همین باید دخترها شوهر جاافتاده و چش سیر بگیرن که اینجور نشه.الان اون خانم نه راه پس داره نه راه پیش.طلاق گرفتی نباید زود فکر شوهر میکردی.هیچ مردی نمیاد موقعیت خودشو خراب کنه بره زنه بیوه و فقیر بگیره همه بفکر ترقین.اگه هم میخای شوهر کنی لااقل شوهری باشه که ازچاله دراومدی بیفتی تو چاه.چقدر انسان باید ساده و بی فکرباشه که فکرکنه شوهربعدش بهتره اخه روچه حسابی با داشتن۳تابچه دلشو به چی خوش کرده.مردای گرگ صفتن زیادن که دنبال همچین سوژه های میگردن.خانمهایی که قصدازدواج دارین داستان این خانمو الگوتون قراربدین.سید امیرم ازتهران ۴۰ساله مجرد.

پاسخ دادن به سید امیر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *