دوشنبه , ۲۳ ام مهر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۲۷ قبل از ظهر به وقت تهران

آرزوهای سوخته در شرکت هرمی!

آن قدر تحت تاثیر حرف های قشنگ و وسوسه های پولدار شدن توسط سرکردگان یک شرکت هرمی فروش کالا قرار گرفته بودم که اصلا به اوضاع و شرایط نامساعد زندگی ام توجهی نکردم. مبلغی را از اطرافیانم قرض گرفتم تا در این شرکت عضو شوم چرا که …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/01/%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%B2%D9%86.jpg

 

زن ۳۶ساله ای که مدعی بود توسط سرکردگان یک شرکت هرمی خرید و فروش کالا اغفال شده است و آن ها مبالغ میلیونی از وی کلاهبرداری کرده اند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: هفت سال بیشتر نداشتم که پدرم به طور ناگهانی دچار ایست قلبی شد و از دنیا رفت. بعد از آن، مادرم ما را زیر بال و پر خودش گرفت و هشت خواهر و برادرم را بزرگ کرد. آن زمان ما از کرمانشاه به مشهد مهاجرت کرده بودیم و در کوی طلاب به زندگی ادامه می دادیم. از همان دوران کودکی آرزو داشتم خلبان شوم و در آسمان ها پرواز کنم. به داشته هایم قانع نبودم و دختری بلندپرواز بودم. می خواستم یک شبه هر آن چه را دوست دارم به دست آورم. به همین دلیل با هر کسی به راحتی ارتباط برقرار می کردم و بدون توجه به سن و سال فرد، با او دوست می شدم. در این میان ارتباطم با پسرها بسیار راحت تر بود چرا که دختری بی پروا بودم و از این گونه ارتباط ها هراسی نداشتم. خلاصه بعد از گرفتن دیپلم ادامه تحصیل ندادم و در ۲۵سالگی با برادر یکی از دوستانم ازدواج کردم. «نوید» مغازه خطاطی داشت و ما به صورت سنتی با هم آشنا شده بودیم اما متاسفانه سه سال بیشتر از زندگی مشترکمان نمی گذشت که از او طلاق گرفتم چرا که مدتی بعد از ازدواج فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد. او شیشه مصرف می کرد و دچار توهمات شدیدی می شد و کارهای عجیب و غریبی می کرد. من هم که می ترسیدم بلایی بر سرم بیاورد حضانت دختر کوچکم را به عهده گرفتم و از او جدا شدم چرا که همسرم در توهمات خودش تصور می کرد افرادی از کنار و گوشه های ساختمان مرا زیر نظر دارند و به همین دلیل انواع سلاح های سرد را زیر متکا می گذاشت تا اگر کسی را دید که به من نگاه می کند، به او حمله ور شود. بعد از طلاق در یک منزل اجاره ای با دخترم زندگی می کردم تا این که سه سال قبل نیز مادرم از دنیا رفت و من دچار مشکلات مالی شدم. در همین شرایط سخت روزی یکی از دوستانم که عضو یکی از شرکت های هرمی شده بود مرا تشویق به عضویت در آن شرکت کرد. وقتی در برابر لیدرها و سرکردگان شرکت قرار گرفتم آن ها افرادی را نشانم می دادند که بعد از عضویت در شرکت و در مدت بسیار کوتاه پولدار شده اند و اکنون خودروهای خارجی سوار می شوند. آن ها آن قدر حرف های قشنگ و وسوسه آمیز می زدند که در یک لحظه در رویاهای کودکانه ام غرق شدم و خودم را پشت فرمان خودروهای گران قیمت دیدم. آن ها می گفتند فقط با عضو کردن چند نفر از فامیل یا دوستانم و با فروش مقداری کالا دیگر تیره روزی هایم تمام می شود و پول های بادآورده در حساب بانکی ام جا خوش می کند. این بود که اغفال شدم و با قرض گرفتن پول از اطرافیانم وارد ماجرای خرید و فروش کالا در این شرکت هرمی شدم. زمانی به خودم آمدم که دیگر سرکردگان شرکت حاضر نبودند پول هایم را پس بدهند. وقتی اعتراض کردم مرا با توهین و فحاشی بیرون انداختند که من هم به ناچار برای احقاق حقم به کلانتری آمدم. شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این زن جوان به طور ویژه مورد رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴.۵/۵ - (۲ امتیاز)

یک دیدگاه

  1. این شرکت های بازار یابی واقعا همهن شرکت های هرمی ان. فریب نخورین دروغ می گن بهتون. به خدا لیدر هاشون بعضی ها نون برا خورد ن ندارن. بیخودی عمرتونو تلف نکنین. می دونین چرا همش می گن بیاین جلسه بیاین جلسه . ادم فقط به مواد معتاد نمیشه . تو وقتی به این سبک زندگی عادت کردی معتادش میشی. این افراد مریض ان و نیاز به درمان دارن.. اگه باور نمی کنی .. می دونم مخت رو شستن بیا بیرون یه مدت بزار بیرون از اون جو باشی . بعد نگاه کن ببین چه بلایی سر خودت اوردی. اتفاقی که برای من هم افتاد و هرگر فکر نمی کردم به این راحتی فریب بخورم … خدا رو شکر زود خودم و نجات دادم می خوام بگم هرکسی ممکنه فریب شونو بخوره…به خودتون رحم کنین…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *