پنجشنبه , ۶ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۶:۴۳ بعد از ظهر به وقت تهران

کتک های پدرم، مرا به یک حیوان وحشی تبدیل کرد

مجله انلاین دوستان :  خشونت‌های امروز من ریشه در دوران کودکی‌ام دارد چرا که از وقتی چشم باز کردم و اطرافیانم را شناختم کمربند سیاه و چهره خشن پدرم را دیدم. در واقع عامل اصلی بدبختی من پدرم بود. بر اثر کتک‌های مداوم او انسانیت در من مُرد و به یک حیوان وحشی تبدیل شدم به طوری که رحم و مروت نداشتم و…

dustaan.com-اخبارروز-اخبار-روز-ایران-جهان-خبرپو-خبریاب-خبر-خوان-شهرخبر-اخبارحوادث-به گزارش  خراسان، جوان ۲۱ ساله که به اتهام حمله مسلحانه به خودروی حامل طلا در بولوار فرودگاه مشهد و با تلاش کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس خراسان رضوی دستگیر شده است در حالی که عنوان می‌کرد می‌خواستم با این سرقت میلیونی گرهی از مشکلات زندگی‌ام باز کنم ادامه داد: در کلاس اول راهنمایی درس می‌خواندم که پدرم از من خواست همراه او سر کار بروم. او معتقد بود درس خواندن فایده‌ای ندارد و من برای داشتن یک زندگی خوب باید هنر و شغلی یاد بگیرم.

پدرم بنا بود و سعی می‌کرد این حرفه را به من بیاموزد از سوی دیگر هم خودم دوست داشتم پول در بیاورم و کمک خرج خانواده‌ام باشم. ۹ ساله بودم که برای اولین بار کشیدن سیگار و مصرف مواد مخدر را تجربه کردم.

هنوز به سن نوجوانی نرسیده بودم که انواع خلاف ها را مرتکب شدم. آن روزها همواره با چند دوست هم سن و سال خودم در خیابان‌ها پرسه می‌زدیم و هر جای خلوتی که گیر می‌آوردیم بساط مواد مخدرمان را پهن می‌کردیم.

دوستانم از من می‌ترسیدند و در همه جا مرا به عنوان حامی خودشان معرفی می‌کردند. چهره خشن و اخلاق تند من که شیوه‌ای تقلید گونه از رفتارهای پدرم بود موجب می‌شد تا خودم را یک سر و گردن بالاتر از دیگران احساس کنم.

هر کجا دعوایی می‌شد و یا اگر بساط مصرف مشروبات الکلی پهن بود، من هم آن جا حاضر بودم به همین خاطر هم بارها توسط نیروهای انتظامی دستگیر و روانه زندان شدم. دقیق نمی‌دانم چند سال از عمرم را پشت میله‌های زندان سپری کردم اما تنها به جرم سرقت زندانی نشده بودم که آن هم این بار رخ داد ولی نه به خاطر سرقت عادی، بلکه یکی از خشن‌ترین زورگیری‌های مسلحانه که وقتی خودم به آن صحنه می‌اندیشم ترس وجودم را فرا می‌گیرد ما از هر سو و در حالی که سلاح‌های سرد را در هوا می‌چرخاندیم و فریاد می‌کشیدیم به سرنشینان خودروی حامل طلا حمله کردیم این در حالی بود که من چند ماه قبل و پس از آشنایی خیابانی با یک دختر ازدواج کرده بودم و می‌خواستم راه درست زندگی را انتخاب کنم،

به همین خاطر به همراه همسرم به یکی از روستاهای تربت حیدریه رفتم تا با خرید چند گوسفند دامداری کنم اما باز هم ضرر کردم و به مشهد بازگشتم. در همین شرایط بود که با یکی از اعضای باند سرقت آشنا شدم. وقتی دوستم ماجرای سرقت طلا و پول‌های میلیونی را برایم توضیح داد وسوسه شدم و با خودم گفتم با این ۵۰ میلیونی که سهم من می‌شود گرهی از مشکلاتم باز می شود اما نمی‌دانستم خیلی زود دستگیر می‌شوم و گره کوری در زندگی‌ام ایجاد می‌شود که با هیچ چیزی گشوده نخواهد شد. حالا نمی‌دانم همسر باردارم در این شرایط چه می‌کند…

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *