چرا همسرکشی؟
برای پیشگیری از این جنایتها باید فرهنگ استفاده از مشاوره در جامعه نهادینه شود و زوجها در صورت بروز مشکل از مشاوره متخصصان استفاده کنند. همچنین مردانی که در زمان عصبانیت کنترلی بر رفتار خود ندارند باید راههای کنترل خشم را آموزش ببینند و سعی کنند در مواقع عصبانیت خانه را ترک کرده و در هوای آزاد قدم بزنند و نفس عمیق بکشند و بعد از فروکش کردن خشم خود دوباره به خانه بازگردند.
میخواستم دخترخالهام را نجات بدهم
دستبندهای فولادی دستانش را به هم گره زده است. پک محکمی به سیگاری که در دست دارد میزند و سعی دارد لرزش دستانش را مخفی کند. میگوید: «آنقدر عاشق هستم که به خاطر دخترخالهام تا اینجا پیشآمدهام». خیلی راحت از مرگ حرف میزند و به نظر میرسد حالا که باید فکر ازدواج با دخترخالهاش را از سر بیرون کند، امیدی به ادامه زندگی ندارد: «تصمیم داشتم وقتی آبها از آسیاب افتاد، با لیلا ازدواج کنم. اما ماجرا خیلی زود لو رفت و الان باید منتظر مرگ باشم».
شغلت چیست؟
بیکارم و خرجم را پدر و مادرم میدهند.
اینطوری میخواستی دخترخالهات را خوشبخت کنی؟
الان مجردم. وقتی ازدواج میکردم، دیدم به زندگی تغییر میکرد. من فقط میخواستم او را از دست همسرش نجات دهم.
چرا طلاق نگرفت؟
چون شوهرش مرد بداخلاقی بود و چند بار او را به قتل تهدید کرد. یکبار دخترخالهام حرف طلاق را پیشکشید و شوهرش تهدید کرد در صورتی که طلاق بگیرد بچههایش را با بنزین آتش میزند.
چرا شکایت نکرد؟
شکایت میکرد وضع بدتر میشد. کسی حامی دخترخالهام نبود و من فقط حمایتش میکردم.
لیلا از تو خواست شوهرش را بکشی؟
نه. مخالف این کار بود. ولی من نقشهام را اجرا کردم.
میدانست تو شوهرش را کشتی؟
بله. بعد از قتل با لیلا تماس گرفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
پیش از این با مقتول اختلاف نداشتی؟
نه. با هم دوست بودیم. حتی چند بار به خانه مجردیام آمد.
میدانست به همسرش علاقه داری؟
نه. این علاقه را در سینهام مخفی کرده بودم.
لیلا هم به تو علاقه داشت؟
یکبار گفت قبل از ازدواج عاشق من بوده.
چطور شوهرش را کشتی؟
او مسافربر بود. به بهانه دربستی او را به محل خلوتی کشاندم و با تبر چند ضربه به سرش زدم. بعد او را از ماشین بیرون آوردم و خواستم به سرش شلیک کنم که گلوله در اسلحه گیر کرد.
چرا جسد را آتش زدی؟
میخواستم شناسایی نشود اما آتش زود خاموش شد و من از ترس فرار کردم.
میدانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
اعدام.
به بخشش امید نداری؟
این بستگی به نظر اولیای دم دارد. امیدوارم مرا ببخشند.
بخشیده شوی با لیلا ازدواج میکنی؟
بستگی به نظر او دارد.
فرزندم را فروختهام!
رفتار و حرفهایش برعکس سهراب است و میگوید: هیچ علاقهای به او ندارد و قصدی هم برای ازدواج نداشته است. با اینکه از رفتار همسرش ناراحت بود، اما بعد از مرگ او دچار عذاب وجدان شده است.
چرا با همسرت اختلاف داشتی؟
او خیلی بدرفتار بود و ۱۵ساله بودم که به خانهاش رفتم. ابتدا صیغهاش بودم اما بعد از تولد فرزند اولمان عقدم کرد. هیچ علاقهای به او نداشتم.
پس چرا ازدواج کردی؟
به اجبار پدرم. او مجبورم کرد.
میتوانستی بعدش طلاق بگیری.
از تهدیدهای شوهرم میترسیدم. او میدانست نقطهضعفم بچههایم است و به خاطر همین تهدید میکرد بلایی سر آنها میآورد.
چند تا بچه داری؟
سه بچه اما دو نفرشان با من زندگی میکنند.
سومین بچهات کجاست؟
نمیدانم. وقتی متولد شد او را فروختیم.
چرا این کار را کردی؟
به خاطر بیپولی. ابتدا میخواستم سقطش کنم. خانوادهای که نوزاد را گرفتند تا مدتها برای بچهها غذا و پوشاک میآوردند.
تو نقشه قتل را کشیدی؟
نه، من راضی به این کار نبودم.
پس چرا با سهراب درددل میکردی؟
او رمال بود و برای او درددل کردم تا نسخهای بدهد و از دست بدرفتاریهای شوهرم خلاص شوم.
به او علاقه داشتی؟
نه. هر وقت با او حرف میزدم دچار عذاب وجدان میشدم.
پس چرا حرف میزدی؟
چون کسی را نداشتم که از من حمایت کند.
منبع : جام جم