پنجشنبه , ۶ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱:۲۵ بعد از ظهر به وقت تهران

منوچهر آذری: دخترهای امروزی حتی نمی توانند یک دکمه بدوزند!

منوچهر آذری نیازی به معرفی ندارد. همه مردم ایران او را می‌شناسند. او سال‌ها در برنامه‌هایی مانند صبح جمعه با شما و جمعه ایرانی مردم را خندانده است.

%postname%

،می‌گوید از بچگی دوست داشته دیگران را خوشحال کند اما این بازیگر کمدی مدتی است تریبون خود را از دست داده و از این موضوع دلگیر است نه به این دلیل که درآمدش کم شده؛ که روزی را خدا می‌رساند اما او توقع دارد بعد از این همه سال تجربه باز هم از خلاقیت و توانایی‌هایش استفاده کنند. با آقای همیشه خندان گپی زدیم تا از دیروز و امروزش برایمان بگوید.

از زمانی که یادمان می‌آید شما شاد و پرانرژی بودید. ریشه این همه شادی کجاست؟
از وقتی خودم را شناختم ،به این نتیجه رسیدم که آدم باید به دنبال علایقش برود. علاقه‌مندی‌اش هر چه هست، فرق نمی‌کند اما باید خودش راه زندگی‌اش را انتخاب کند.من از کلاس پنجم دبستان روزهای تعطیل و جمعه‌ها در خانه با استفاده از تخت و وسایل دیگر صحنه تئاتر می‌ساختم و تئاتر اجرا می‌کردم. به سینما و تئاتر خیلی علاقه داشتم و همه تلاشم را کردم که به آنچه دوست دارم، برسم. با موانع زیادی هم مواجه می‌شدم که باید از آنها عبور می‌کردم اما چون هدفم مشخص بود با انرژی به جلو حرکت کردم. درسم را خواندم و به هنرکده هنرهای دراماتیک رفتم تا از نظر علمی هم دانش مورد نیاز را یاد بگیرم.

کمی به عقب برگردیم، درباره خانواده‌تان برایمان بگویید و این که خانواده چگونه از شما حمایت کرد که به آرزو و هدفتان برسید؟
من در محله سرچشمه به دنیا آمدم و بزرگ شدم. در آن زمان سرچشمه یکی از محله‌‌های مهم تهران بود و به لاله‌زار و میدان توپخانه می‌رسید. سه تا برادر بودیم و یک خواهر. پدرم کارگر ساده بود و بیشتر کارهای ما را مادرم سر و سامان می‌داد. همیشه ما را در بهترین مدارس ثبت‌نام می‌کرد و پیگیر بود که در درس‌هایمان موفق شویم.

در آن دوره بیشتر سبک زندگی‌ها اینجوری بود؛ پدر‌ها با کار در بیرون از خانه، مخارج زندگی را تامین می‌‌کردند و مادرها به دیگر امور خانواده رسیدگی می‌کردند.
مادرها حرف اصلی را می‌زدند. به نظرم دنیا زیر پای مادران است. مادر سرمنشا همه چیز است. باید همیشه احترام آنها را نگه داشت. نباید مادرانی را که به سن کهولت رسیده‌اند، به سرای سالمندان سپرد. باید قدر مادرها و پدرها را دانست. مادرم همه کارهای خانه را انجام می‌داد از پخت و پز، تمیز کردن خانه تا دوختن لباس برای ما. آن دوره مثل الان نبود که دخترها بلد نیستند حتی یک دکمه بدوزند.

آن دوره کارهای مادر و پدر تقسیم شده بود اما فضای خانواده‌ها خیلی گرم و صمیمی بود. اما اکنون خیلی‌‌‌ها حسرت آن دوره را می‌خورند.
برای این که الان همه چیز ماشینی شده است. تکنولوژی پیشرفت کرده و ما صاحب خیلی چیزها شده‌ایم اما واقعیت این است که دیگر اصالت قدیم را نداریم. مهربانی، رفاقت و … دیگر وجود ندارد. آن زمان از جلوی نانوایی که رد می‌شدی، بوی نان گرم به آدم انرژی می‌داد. در داخل خانه همه یکدیگر را دوست داشتند و همه اعضای خانواده در کنار هم با مهربانی زندگی می‌کردند. همین‌ها باعث می‌شد تو به زندگی دلگرم شوی. اما الان هر کسی ازدواج می‌کند به طرفی می‌رود و در گوشه‌ای دور از دیگران برای خود خانواده تشکیل می‌دهد. نمی‌توان از کنار فروشگاه نان باگت و صنعتی رد شد و انرژی گرفت. غذاهای آماده و فست‌فود که به آدم نیرو نمی‌دهد و آدم را دلگرم نمی‌کند. همه چیز آماده و حاضری شده و هیچ مزه‌ای ندارد.

این که بد نیست، شرایط زندگی راحت‌تر شده است.
نه اصلا راحت‌تر نشده!‌ وقتی ما بچه بودیم اتاق‌های پنج دری برای تابستان عالی بود. درها را باز می‌گذاشتی و اتاق خنک می‌شد. حالا باید زیر باد کولر بخوابی، باد مصنوعی که اصلا لذتی ندارد و وای به روزی که موتورش بسوزد و کارت به تعمیرکار و … بیفتد. تابستان‌‌ها سوزان و داغ شده و زمستان‌‌‌‌ها سرد و بی‌برف و باران. آلودگی هوا نداشتیم، این همه ماشین نبود. الان تهران شده پارکینگ پر از ماشین.

از بچگی همین شیطنت امروزی را داشتید؟
بازیگوشی و شیطنت نمی‌کردم اما همیشه دوست داشتم مردم را شاد کنم و بخندانم. مدرسه که می‌رفتم، صدای همه معلم‌ها را تقلید می‌کردم. وقتی معلمی نمی‌آمد، با تقلید صدای او، کلاس را اداره می‌کردم.

در ۷۳ سالگی از زندگی و راهی که طی کرده‌اید، راضی هستید؟
سوال سختی است چون جوابش برمی‌گردد به این موضوع که ما عمرمان را برای خنداندن و شاد کردن مردم گذاشتیم اما الان که به جایی رسیدیم که باید محصول تلاش‌هایم را برداشت کنیم، بیکار نشسته‌ایم. رادیو، سینما، تئاتر و تلویزیون دیگر به ما کار نمی‌دهد. از نظر روحی راضی نیستم. ما که اسممان را پیشکسوت گذاشته‌‌اند، هنوز کارایی داریم و هنوز می‌توانیم نقش‌های مختلف را بازی کنیم. عمری سالم و به دور از هرگونه کار غیراخلاقی روزگار گذراندم، دارای چهار فرزندم، توانایی و خلاقیت زیادی هم دارم، جایزه جشنواره طنز و تبسم را در سال۸۷ دریافت کردم. اما رنج می‌برم چون نمی‌توانم از توانایی‌هایم در حرفه اصلی خودم استفاده کنم. برنامه‌‌‌های متفرقه انجام می‌دهم اما من که برای این کارها ساخته نشده‌ام، باید تریبون خودم را داشته باشم. ما سال‌ها مردم را با برنامه‌‌های رادیویی شاد کردیم. ۴۰ سال سابقه کار در رادیو دارم. برای هنرمند نباید سن بازنشستگی درنظر گرفت و گفت حالا دیگر کارت تمام شده است، برو در خانه بنشین.

با این تجربیاتی که دارید آیا به نظرتان جوانان وارد دنیای هنر شوند یا نه؟
هنر علاقه می‌خواهد و پیگیری. برای شهرت و پول نباید وارد این کار شد.اگر قرار است بیایند و چند صباحی باشند، اسم و رسم پیدا کنند و بدون این‌که خاطره‌ای از خود در ذهن مردم بسازند، ستاره‌شان افول کند که فایده ندارد.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *