سه شنبه , ۴ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۳:۳۴ بعد از ظهر به وقت تهران

مالک اشتر ایرانی را بهتر بشناسید!

شهید مدافع حرم معروف به مالک اشتر بزرگمردی که با حسن نیت و رفتار نیکش همه را مجذوب خود می کرد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان از اهواز،  این روزها خبر از مردانی می شنویم که دلیرانه پا به سوی نبرد و مبارزه با دشمنان اسلام و اهل بیت برده اند و برای دفاع از حرم حضرت عشق سیده زینب و دفاع از مظلومین جان های پاکشان را نثار اسلام کرده اند و لبیک گویان به اذن رهبرمان سید علی خامنه ای بار سفر را بستند و رهسپار راه حق شدند و به مبارزه با دشمنان پرداخته اند.

در ادامه، به گفت و گو با همسر شهید مدافع حرم جبار عراقی پرداختیم این گفت و گو را بخوانید:

%postname%

سین :خودتان را معرفی کنید؟

جیم:لیلا چلیپی هستم،۳۹ ساله ،دانشجوی ارشد زبان و ادبیات عرب، فرزند چهارم خانواده و دختر ارشدم.

سین: نحوه آشناییتان با شهید عراقی چگونه بود؟

جیم:شهید پسر خاله من بود و از قبل آشنایی داشتیم.

سین:چه خصوصیتی از شهید عراقی دیدید که جواب مثبت را برای ازدواج دادید؟

جیم:همسرم خصوصیات مثبت زیادی داشت،در خانه پدری ام آنقدر رفاه داشتم که طبیعی بود ملاک هایم در انتخاب همسر برای دیگران عجیب باشد،ولی من ملاک هایم معنوی بود.من حقیقتا در کنار جبار به تکامل رسیدم و رشد کردم،حجب وحیای پسرخالم خیلی زیاد بود ،خیلی انسان موقر و دارای پوشش لباس سنگین واسلامی بود و همچنین از لحاظ ایمان و نماز خیلی مورد تایید من قرار گرفت و من به خانواده ام گفتم که پذیرای زندگی با وی هستم.

سین:جشن عروسیتان را چگونه برگزارکردید؟

جیم:جشن مراسم ازدواجمان بسیار ساده بود.دوست نداشتم به او سخت بگیرم از تجملات هم خوشم نمی آمد.با وجود این که در آن زمان اغلب جشن های فامیل در تالار برگزار می شد ولی جشن عروسیمان را با تعداد کمی میهمان در منزل گرفتیم.

سین:شهید عراقی اهل کجا بود و چه شغلی داشت؟

جیم:شهید سردار جبار عراقی بچه دشت کربلای خوزستان بود و در روستایی از بوستان به دنیا آمد در سن نوجوانی اش عراق به بستان حمله کرد شهید بزرگوار همراه خانواده به اهواز و بعدا به سوسنگرد برگشت و در شهر کوت سید نعیم تا شهریور سال ۸۵ زندگی کرد . در جوانی وارد سپاه پاسداران لشکر ولی العصر (عج)شد و طی عملیاتی وارد عراق برای تجسس شد،بعد از اتمام جنگ در تیپ لشکر در قسمت بسیج صادقانه ایفای نقش کرد ،در سال ۸۸به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع)در منطقه کوت عبدالله اهواز منصوب شدکه طی خدمتش در گردان جوانان زیادی را جذب بسیج کرد و جان تازه ای به این گردان داد سال ۹۲ به لشکر بازگشت و به مسئولیت های مختلف منصوب شد تا سرانجام دی ماه سال ۹۳ با درخواست کتبی خود به سوریه اعزام شد.

%postname%

سین:کدام خصلت شهید را خیلی دوست داشتید؟

جیم:شهید عراقی خیلی مهمان نواز بود ،وقتی ایشون در قید حیات بودن خونم خالی از مهمان نبود،مهمان نواز،بامحبت وخوش زبان بود،در صحبت هایش همیشه ازاحادیث و آیات قرآنی می گفت وخیلی با مطالعه و راستگو بود ؛همسرم خیلی با غیرت بود،مثلا اگر مزاحمتی برای خانمی رو می دید به کمکش می رفت و نسبت به همسایه چه دوست ،چه آشنا خیلی غیرت داشت .همسایه شناس بود و خیلی حرمت بالایی برای همسایه داشت .خیلی خصلت های اخلاقی زیبا و برازنده ای داشت و این باعث شده بود که خیلی محبین و دوستداران صمیمی داشته باشه ،دوستان صمیمی که با شنیدن خبر شهادت همسرم بیمار شدن ،ویکی از دوستاش به پای مرگ رسید و تا الان هم دگرگون هست ۴ عمل انجام داده و هنوز هم حالش خوب نشده دوستش میگفت من پدرم و برادرم فوت کردن اینجوری نشکستم ولی خبر شهادت جبار کمرم رو شکوند.

سین:بهترین هدیه مادی و معنوی که از شهید دریافت کردید،چه بود؟

جیم:اخلاق خوبش و زندگی خوبی که برای من و بچه هام به وجود آورده بود و خیلی به من احترام می گذاشت ،من در خانواده ام بسیار مورد احترام بودم ولی بعد از ازدواج توسط همسرم بسیار بیشتر از قبل مورد احترام قرار می گرفتم .با صدای بسیار آرام وملایم با من صحبت می کرد ،ایشون یک امنیت قشنگ و زیبایی برای من به وجود آورده بود و خیلی به من احترام می گذاشت و خیلی محافظ شخصیتم بود ،همسرم برای من هدیه زیاد می آورد اما من هدیه های معنویشون رو خیلی بیشتر دوست داشتم ؛رفتارشون و صداقتشون آرامش خاصی رو برای من ایجاد کرده بود.

%postname%

سین:در خانه با شما و بچه ها چگونه رفتار می کرد؟

جیم:همسرم فوق العاده مهربان و قانون مند بود،چون شخصیت نظامی بود منش رفتاریش جوری بود که اصلا تقبل رفتارهای بد رو نداشت ،خیلی آقا و خیلی مودب بود،بچه ها رو خیلی قشنگ صدا می زد رضا پسرم رو آقا رضا صدا می زد و فوق العاده به بچه ها از لحاظ رفتاری رسیدگی می کرد.

سین: زیاد به ماموریت می رفت؟

جیم:ماموریت همسرم فقط سوریه بود ،بیشتر اوقات نصف وقتش سرکار بود و نصف وقت دیگرش یا درمنزل بود یا این که اگر مشکلی برای نزدیکانمان پیش می آمد واسطه خیر می شد و مشکلاتشان را برطرف می کرد و زیاد با مردم اجتماع رابطه داشت .

سین: از این که همسر پاسدار بودید چه حسی داشتنید؟

جیم:خیلی خوش حال بودم،یکی از ملاک های من برای ازدواج با وی شغلشون بود ، عراقی پاسداری بودن که هم مقید به کار و هم مقید به شخصیت بود.همسرم پاسدار بودنش رو هم در زندگی داشت وقتی دخترم رضوان به سن تکلیف رسید مسافرت به قم رفتیم ،همسرم بدون این که به من اطلاع بده رضوان رو به مغازه ای برد و براش عبا خرید و به دخترمون گفت:بابا دیگه ۹ سالت شده و به سن تکلیف رسیدی از این به بعد دخترم باید چادری باشه و خیلی قشنگ رضوان رو توجیه کرد به این که سن تکلیفش رسیده.

سین:وقتی گفت به سوریه می رودچه عکس العملی داشتید ؟

جیم:این داستان طولانی داره وقتی تلویزیون اعلام کرد که  حملات شدید به سوریه شد و تا دمشق رسیده اون روز من داشتم نماز می خوندم و خیلی ناراحت و متاثر شدم که جهان اسلام رو به این صورت ویران می کنن و این گونه مناطق رو به خاک می کشونن،داشتم نماز می خواندم گریم گرفت همسرم هم کنارم بود سرسجده نماز در حال گریه گفتن که ای خدا اگر جلوی سقوط دمشق گرفته بشه من یک روز روزه می گیرم و یک جزء قرآن رو ختم  می کنم ،فقط مسلمونا بتونن مقاومت کنن و دمشق نیوفته چون اونا گفتن مستقیم میرن برای حرم سیده زینب که حرمش رو بگیرن این موضوع خیلی برام سخت بود،اون زمان همسرم برای سوریه ثبت نام کرده بود ولی به من نگفته بود بعد از دو سال دی ماه ۹۳ اسمش در اومد اول این گونه با من شروع کرد وپرسید اگر رهبر فتوای جهاد صادر کنه چه می کنی ؟پاسخ دادم به جنگ با دشمن می روم و لحظه ای درنگ نخواهم کرد ،گفت:اگر اجازه ندهم چه ؟پاسخ دادم من تو را می شناسم می دانم دراین راه همراهیم می کنی ،ولی حتی اگر خلاف این هم باشد ؛قطعا جهاد در راه خدا را بر زندگی شخصی ارجحیت دارد.

بعد گفت:حالا اگر من باشم چه ؟کمی سختم بود این جمله اش؛برگشتم بهش گفتم :خیلی دوست دارم با تو باشم وقتی بری ولی خیلی از خودت مراقبت کن ؛همسرم خیلی روحیه حماسی داشت بهش گفتم کاری نکن بری خط مقدم بشی ها مواظبت خودت باش .

سین: تاریخ اعزام اولین ماموریتش به سوریه کی بود و چقدر طول کشید؟

جیم:دی ماه ۹۳ برای اولین بار به سوریه رفت ،قرار بود ۴۵ روز بماند ولی به علت لیاقتی که نشان داد ماموریتش حدود ۸۳ روز طول کشید و فرمانده گردان شده بود.

سین:در ماموریت دوم برایتان چگونه گذشت؟

جیم: در ماموریت دوم علی رضا خیلی بی تابی می کرد و این جریانی داره که همسرم وقتی به سوریه رفت علیرضا دست وپا های باباش رو می گیره و نمیذاره که بره و بهش اصرار می کنه من وباید باخودت ببری همسرم با من تماس گرفت وگفت:علیرضا شدید گریه می کنه و رهام نمی کنه ؛علیرضا خیلی وابسته باباش بود با برادرم تماس گرفتم تا پسرم رو پیش خودش ببرد چون من دانشجوبودم ودر شهر دیگری بودم نتوانستم خودم رو برسونم برادرم علیرضا را به خانه اش برد و روز بعد با من تماس گرفت و گفت:علیرضا از دیشب که به خانه ام آمده تا یک خواب کوتاهی می کنه بیدار میشه و میگه دایی من نمی خوام بخوابم ،هر کاری کردم خوابش نبرد .تعجب کردم چون پسرم خیلی خوش خواب بود برادرم گفت :آجی ناراحت نمیشی یه موضوعی رو بهت بگم ؟گفتم چیزی شده؟برادرم تعریف کرد علیرضا به من میگه دایی همین که می خوام بخوابم تو خواب یکی بابام رو تیر می زنه و بابام شهید میشه.وقتی همسرم شهید شد علیرضا گفت :دیدید گفتم بابام شهید میشه من دیده بودمش…

%postname%

سین:کی و چگونه به شهادت رسید؟

جیم:همسرم به همراه همرزمانش وارد مواضع دشمن شده و به فتوحات خوبی هم رسیده بودند،ولی متاسفانه شرایط وخیمی به وجود آمد و اکثریت گردان به شهادت رسیدند.در آن میان همسرم به کمک یکی از هم رزمانش که به شدت از ناحیه قلب زخمی شده بود رفت و در حین کمک کردن به ایشون در همان حین در اثر اصابت تک تیرانداز به چشم چپش در سوم آبان ۹۴ و دوازده محرم به شهادت رسید.

سین:پیکر مطهر شهید کی به ایران فرستاده شد؟

جیم:نیروهای دشمن به دنبال پیکر شهید بودند ولی نتوانسته بودندکه شناساییش کنند،پیکر مطهر همسرم بعد از حدود دو هفته به ایران برگشت و خودم آن را شناسایی کردم ودر روز ۱۷ آبان سال ۹۴ در قطعه ۲ مزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد.

سین:چه شد که یک نفر به واسطه شهید عراقی شیعه شد؟

جیم:همسرم جوری بود که وقتی به سوریه می رفت از زمانی که پستش را تحویل می گرفت و تا زمانی که پستش را تحویل می داد روزه می گرفت ،سرداری که بعد از شهادت همسرم از اخلاق این بزرگوار برامون تعریف کرد ،گفت:شهید عراقی شب بیداری می کشید و نماز شبش رو می خوند یه جوری صحبت می کردن که الگویی باشه برای بقیه به خصوص جوان های سوری ایشون آن چنان رفتار زیبا وقشنگی در اون منطقه داشت که جوانی از سوریه که شیعه اسماعیلی بود شیفته همسرم میشه و جلوی همه جمع به همسرم گفت :تو دین و مذهبت هر چه باشد من همون و برای خودم می پذیرم ،و گفت چه دینی داری ؟شهید عراقی گفت من شیعه اثنی عشرم و گفت:من الگوم امیرالمومنین هست من الگوم حضرت ابوالفضلی هست که به خاطر خواهرش چه ها که نکرد .اون جوان رو توسط روحانی قرارگاه به شیعه اثنی عشر میارن و رساله ی مقام معظم رهبری را بهش میدن ،این خاطرات را همسرم برایم تعریف نکرده بود این خاطرات توسط سردار ایشون روایت شده.

سین:وقتی خبر شهادت همسرتان را شنیدید چه حسی داشتید؟

جیم:خدا را شکر من با اون روحیه ای که اول خدا به من داد و بعد اهل بیت و حضرت سیده زینب که به من صبری زینبی عطا کردن ،با خبر شهادت همسرم به همه اعلام کردم که همسرم با شهادتش ترسی بر جان ها نگذاشت بلکه شجاعتی بر دل ها افزایش داد همسرم طالب شهادت بود و وقتی دفعه آخری که ایشون می خواست به سوریه بره ما راضی نبودیم دفعه آخر بره همسرم به من گفت :مرگ حقه و احتمال داره من هم اکنون که پیش شما هستم بمیرم ولی به من اجازه بده مرگ با عزت داشته باشم .به همسرم گفتم دلت میاد ما رو تنها بزاری ؟گفت که هیچ وقت تنها نیستید من مال اینجا نیستم به من رخصت بده مرگ با عزت داشته باشم و نزار معمولی بمیرم که من مرگ در رخت خواب رو نمی خوام و این را ذلت می دونم برای خودم بگذار با عزت بمیرم و واقعا هم با عزت اومد من با شهادت همسرم نمی گویم خوش حالم ولی این افتخاری است که به دشمن نشان بدهیم که جوان های ما هنوز هم بیدارند.

سین:آخرین حرف و وصیتی که به شما و بچه ها گفت ،چه بود؟

جیم:به هر کداممان وصیت جالبی می داد به دخترم توصیه به حجاب و وقارش داشت علی رضام رو به مسئولیتش مثلا می گفت:رضا بابا من نیستم تو مراقب مامان و خواهرت میشی تو دیگه میشی مرد خونه .به من هم می گفت که مراقب خودم باشم.

%postname%

سین:بچه ها در نبود بابا چه می گویند؟

جیم:نبود پدر خیلی سخته ،پسرم ودخترم با هم میشینن و در مورد خاطراتشان با پدرشان صحبت می کنند و نوبتی در مورد پدرشان میگن یه روز دخترم غمگین شد و به برادرش گفت برو بابام رو بیار فقط یه لحظه بابا رو ببینم من سر سفره نشسته بودم و بغض کرده بودم ،پسرم به دخترم گفت :رضوان بابا رو نیستش دیگه،آخه بریم کجا دنبالش بگردیم .

سین:زیبا ترین و به یادماندنی ترین خاطره ای که از شهید دارید .چیست؟

جیم:زندگی من با شهید همش خاطره هست زیبا و قشنگ ،زیبا ترین خاطره اش لحظه وداع با ایشون بود، خیلی نگرانش بودم وحس کردم که میره دیگه بر نمی گرده دم در که رفتم بغض تو گلوم بود ،همسرم گفت:دوستم همراهم هست درست نیست گریه کنی تو دعام بکن ان شاالله من برمی گردم خیلی ناراحت بودم ،بعد یکدفعه تو راه پله دم پایی هاش رو جفت کرد ،دمپایی هاش رو تازه از سوریه اورده بودشون ،جفتشون کرد وبلند کرد و به من دادشون و بهم گفت:مراقبشون باش ،به کسی هم نده بپوشه ها نیام ببینم که کسی تو پاش کرده باشه ،وقتی اینو به من گفت خیالم و راحت کرد حس کردم بر می گرده خیلی از این جمله همسرم خوشحال شدم این خاطره اش در ذهنم ماندگار شدو این آخرین دیدار ما بود که رفت و برنگشت .

سین:چگونه با شهادت همسرتان کنار آمدید؟

جیم:کنار که نیامدم ولی باید بپذیرم که یک چیز عجیب اینه که همسرم من رو با شهادتش کنار اورده ،توی خوابم که می آید خیلی آرامش عجیبی به من میده روزی که خواب ایشون رو می بینم و بلند میشم وبا روحیه قوی شروع به کار وفعالیت می کنم .حس می کنم خود همسرم هست که داره من رو با شهادتش و نبودش کنار میاره ولی خود من خیلی بی صبرم و وضعیت بینایی ام بد شده بس که در نبود همسرم گریه می کنم و چه شب هایی شده که آنقدر گریه می کنم که به صبح میکشه و من تا صبح نمی خوابم و احوالم در نبودش دگرگون میشه .

سین:چه خواب خاصی خودتان یا دوستان از شهید دیدید؟

جیم:خواب های شهید همشون خاصن و این یک چپیز عجیبی هست که میگن شهدا زنده ان و واقعا زنده هستن ،خواب زیاد می بینم و از دین ایشون هست که من کل روزم رو خوش حالم و انرژی می گیرم وقتی که از محل پیکر شهید بی اطلاع بودیم یکی از دوستان همسرم ۳ روز بعد از شهادت همسرم را در عالم رویا دید.
جبار به او گفت :پیکر من در فلان منطقه در میان حریمی از محافظان خانم قرار دارد،پس از آن ماجرا پیگیر شدیم و متوجه شدیم محل شهادت در خواب کاملا دقیق اعلام شده است.
همچنین وقتی بین تایید یا رد خبر شهادت همسرم سرگردان بودم .بسیار به ائمه متوسل شدم وآن ها را قسم دادم که به شهادتش راضی هستم ولی به اسارتش نه .یک روز فرزند خواهرم نزدم آمد وگفت خواب زنی را دیده که لباسی سیاه به تن دارد و کنار خیمه سبز رنگی ایستاده.آن زن در خواب گفت :اینجا پیکر جبار عراقی قرار دارد.به خانواده اش بگو من از او مراقبت می کنم.تا این که شبکه الجزیره تصویر شهادت جبار را منتشر کرد.

سین:در مورد نحوه زندگی و ساده زیستی چگونه بود؟

جیم:همسرم خیلی پوشش ساده ای داشت گاهی برای همسرم لباس های گران می خریدم ایشون راضی نمیشد که بعضی از جاها این لباس ها را بپوشد همیشه لباس را متناسب با محیط می پوشید و هیچ وقت لباس گران قیمتش را در منطقه ضعیف که می رفت  و یا به فقرایی که سر می زد نمی پوشید ولباس پایین ترش را می پوشید و آدمی بود که خیلی مخالف اسراف بود حتی در منزل قبول نمی کرد کوچکترین اسراف صورت بگیره و من هم خیلی به این موضوع اعتقاد دارم و مراقبت می کنم که مبادا اسراف کنم .همسرم می گفت:آدم باید زندگیش جوری باشه که گناه دیگران رو به بار نکشه و به اندازه ای که می خواد مصرف کنه و حتی مبلغ پولی که دستش بود هم به خوبی مدیریت می کرد و خیلی انسان صرفه جو و منظم و مدیر و مدبر بود.و یکی از موفقیت های ایشون این بود که با درجه سرهنگی به سوریه رفت و فرمانده تیپ یک محمد رسول الله استان حما شد و این خیلی حرف هست و ایشون نمونه رفتاری بودن ؛همسرم ورزشکار بودن و از همان زمان جوانی تا سن ۴۶ سالگیکه به شهادت رسید ایشون در پارک های محل ورزش می کرد و حسابی ورزش می کرد  به همسرم می گفتم :چه نیازی هست که اینقدرورزش می کنی که به خودت فشار میاری؟  همسرم گفت که نمی دونم چرا حس می کنم که نیاز هست و یک جایی لازمم میشه و وقتی که به سوریه رفت به من گفت که نگاه کن که الان یک جوان ۲۰ساله نمی تونه به اندازه من بدوه و من اینقدر سرعت دوم بالاست و یک انسان ۴۶ساله به اندازه یک جوان ۲۰ ساله دو داشت.

سین:نظرشان راجع به مقام معظم رهبری چه بود؟

جیم:همسرم فوق العاده شیفته ایشان بود والگوی رفتاری همسرم مقام معظم رهبری بودن وقتی مقام معظم رهبری سخنرانی داشتند راجع به منافقان داخلی که فرمودند اگر لازم باشد برای آن ها اقتداری می کنیم ؛همسرم گفت :نگاه کن اگر مقام بزرگوار رهبری نبود ایران نبود ،گفت:فکر کن مثل یک خانواده اگر پدر مقتدر باشه چقدر خانواده در راه درست میرن اقتدار آقا ورهبری بالاست .همسرم آنقدر شیفته خاطر آقا بودن که دو مرحله در حلقه های محافظین آقا بودن ولی سعادت دیداربا ایشان را نداشتن همسرم خیلی دوست داشت که رهبر رو ببینه و با جان و دل اسم می نوشت ،یکبار در سال ۸۹ در کرمانشاه حلقه محافظتی رهبر بودن و در شلمچه نیزکه امام خامنه ای آمدن ایشون جزو حلقه های محافظتی آقا بود.

مطمئن باشید در کشوری که شهداش که الان در کشورهای دیگر ببینید مثل ایران نیستن و قبلا هم ایران این گونه نبود ایران با وجود اسلام و جمهوری اسلامی اش و هم اکنون نیز با وجود رهبرمان هست که این ها تربیت شدگان رهبرمان هستند که این گونه به میدان نبرد و مبارزه با دشمن می روند و جان فدا می کنند برای کشور واسلام به اذن رهبرشان که سالم بماند وگرنه این جوان که جوانی نیست که بدون علاقه بره وقطعا فرمان برده .

%postname%

سین:اگر زمان به عقب برگردد باز هم قبول می کنید که شهید عراقی به سوریه برود؟

جیم:آن موقع من هم با ایشون تو سوریه بودم،من به همسرم قول داده بودم که اگر سالم برگرده خانوادگی با هم سوریه زندگی می کنیم.

سین:چرا؟

جیم:آدم وقتی در امری قرار می گیره درک می کنه ،شاید این حرفی که من الان می زنم و شما قلم می نویسید خواننده این را درک نکند چون او در موقعیتش به وجود نیامده ،یکسری شرایطی در بشر وقتی به وجود بیاد دل کندن ازش سخته جاهایی که مثل شهادت یا جنگ با منافقین و دفاع از اسلام هست اسمش جهاد است این جهاد یک نفس والا می خواد ،نفسانی لذت برده از این کار و کسی به راحتی رهایش نمی کند،اگر زنده میشد تازه لذت شهادت رو برده آقایی رو از سوریه اوردن که به شدت مجروح شده بود و بعد با ناراحتی می گفت که خدا ما را لایق ندانست و گفت اگر به من بگن همین الان می روم سوریه و این در روحیه او وجود ثابت داره و نمیشه ایشون رو نگه داشت  و باید بزاریش بره و یا جوانی که در تهران ۴ روز از عروسیش گذشته و از نوعروسش حلالیت بطلبد و شهید شود می دانید معنیش چیست؟این خیلی تفسیر داره و عقیده محکم و کوبنده ای است که دهن هر مزدوری رو خورد می کنه وامریکا هم اکنون نه از توپ ایران می ترسد و نه از اسلحه ایران ترسی دارد از این روحیه جوانان ما است که می ترسه و این رو مدیون حکومت جمهوری اسلامی هستیم وگرنه زمان شاه این جرعت ها را داشتیم ؟نه آن ها آن چنان ما را می کوبیدن این استعمارگران این استبدادگران داخلی که اصلا روحیه ای برای جوانان ما نگذاشتند ولی ما الان با این حماسه هایی که به وجود اومد با آن حماسه والای ابا عبدالله الحسین با اون الگویابی از اباعبدالله الحسین که ما در کل ایران داریم ما الان حسین های زیادی داریم ،عباس های زیادی داریم ،زینب های زیادی داریم من سخنرانی که برای بچه های دانشگاه داشتم گفتم:جامعه ما الان عباس و زینب می خواد ،علی هستش سید علی هستش عباس می خواد ،مگر حضرت عباس را چکار کردند؟شبانگاه و مخفیانه از امام حسین جداش کردن و دایی های حضرت عباس با ایشون مشورت کردن فرستادن دنبالش که برادرت را رها کن و به ما ملحق شو و ما زندگیت رو توان می کنیم اونا می کشنت و حضرت عباس آنقدر بصیرت داشت که گفت:به هیچ وجه اول من می رم و بعد برادرم ،ما امروز عباس نیاز داریم برای جامعه مون زینب نیاز داریم ،زینب هایی که جان فدا کنن ما باید به فکر اصلاح جامعه باشیم ما بزرگ شده انقلاب و سر چشمه انقلابیم پس یک شهید نمیتونه از نظرش برگرده صدبار دیگر هم شهید بشه باز هم میره سوریه.

گزارش از ورناصری

امتیاز دهید!

یک دیدگاه

  1. مالک اشتر فقط حاج قاسمه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *