سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۷:۲۷ قبل از ظهر به وقت تهران

شیرین ۱۵ ساله: شفاهی صیغه شوهر عمه ام شدم

دعوا، درگیری، فحاشی و کتک کاری تنها کلماتی بودند که به شنیدن آن‌ها عادت داشتم. پدر و مادرم حتی برای چند ساعت نمی‌توانستند آرام در کنار یکدیگر زندگی کنند. در واقع زندگی آن‌ها به لجبازی و ناسازگاری گره خورده بود. در این میان من آسیب پذیرترین عضو خانواده بودم که با این کشمکش‌ها به دره فلاکت و بدبختی سقوط کردم آن روز وقتی شوهر عمه ام مرا به اتاق خلوت خود برد …

http://www.talab.org/wp-content/uploads/2017/05/343839681-talab-org.jpg

شیرین دختر ۱۵ ساله که به اتهام فرار از منزل توسط ماموران انتظامی دستگیر شده بود، در حالی که بیان می‌کرد: من قربانی اختلافات پدر و مادرم هستم به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: همواره این سوال ذهنم را درگیر می‌کند که اگر پدر ومادرم این همه اختلاف دارند چرا از یکدیگر جدا نمی‌شوند؟ اصلا چرا با یکدیگر ازدواج کردند؟ بار‌ها آرزو می‌کنم که‌ای کاش به دنیا نمی‌آمدم تا این گونه قربانی اختلافات پدر و مادرم نمی‌شدم …

دختر نوجوان که دیگر با صدای بلند گریه می‌کرد، دستانش را به یکدیگر فشرد و ادامه داد، از همان دوران کودکی در خانواده‌ای نا به سامان بزرگ شدم. وقتی پدر و مادرم با یکدیگر دعوا می‌کردند من و برادرم به طور کلی رها می‌شدیم دیگر هیچ کس توجهی به من نداشت حتی مادرم به خاطر لجبازی با پدرم غذا درست نمی‌کرد و در نهایت ما آواره منازل بستگانمان می‌شدیم. ۱۱ ساله بودم که یک بار دیگر پدر و مادرم با هم درگیر شدند، اختلاف آن‌ها این بار چنان شدت گرفت که حتی حاضر نشدند ما به منزل پدربزرگ هایمان برویم. هرکدام از آن‌ها نزدیکان خودشان را بهتر می‌دانستند و معتقد بودند که باید نزد خانواده آن‌ها برویم و ما به انسان‌های سرگردانی تبدیل شده بودیم که آرام آرام آدرس خانه خودمان را هم فراموش می‌کردیم. خلاصه آن روز بعد از فریاد‌ها و فحاشی‌ها پدرم دست مرا گرفت و به خانه عمه ام برد. چند روز آن جا زندگی کردم تا این که شبی وقتی هیچ کس در منزل حضور نداشت و من و شوهر عمه ام تنها مانده بودیم. او مرا به داخل اتاق صدا زد او شفاهی مرا صیغه خودش کرد و …

کاری از دستم ساخته نبود و فقط گریه می‌کردم. او مرا تهدید کرد که از این ماجرا به کسی چیزی نگویم! مدتی بعد پدر و مادرم با هم آشتی کردند و ما دوباره به منزل خودمان بازگشتیم، اما این آشتی کنان فقط دو روز طول کشید و دوباره جنگ و دعوا‌ها شروع شد. این بار مادرم خانه را ترک کرد و نزد پدربزرگم بازگشت! پدرم باز هم دست مرا گرفت و مرا به خانه دایی ام برد. چرا که من در برابر رفتن به خانه عمه ام خیلی مقاومت کردم، ولی نمی‌دانستم که آن جا نیز شیطانl دیگری به کمینم نشسته است.

همان روز اول پسردایی ام که حدود ۱۸ سال سن داشت مرا به داخل زیرزمین برد و…، اما هنگامی که گریه کنان از زیرزمین بیرون آمدم زن دایی ام متوجه ماجرا شد و من همه اتفاقات را برایش بازگو کردم. او به جای آن که پسرش را سرزنش کند مرا مقصر جلوه داد و تهدید کرد که نباید به کسی چیزی بگویم. دیگر حتی نمی‌خواستم به خانه خودمان بازگردم این بود که اولین بار در سن ۱۲ سالگی از منزل فرار کردم و به خانه معلمم رفتم. او بعد از آن که مرا نصیحت کرد با پدر و مادرم تماس گرفت و مرا به خانه بازگرداند، ولی اختلافات پدر ومادرم پایانی نداشت و فرار من هم به بهانه‌ای برای زخم زبان به یکدیگر تبدیل شده بود. دیگر تحمل این وضع را نداشتم و به همین دلیل دوباره فرار کردم و …

شایان ذکر است به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) تلاش مددکاران اجتماعی با همکاری مراکز مشاوره و سازمان‌های امدادی برای حل مشکلات این دختر آغاز شد.//خبرگزاری رکنا

۳.۵/۵ - (۶ امتیاز)

یک دیدگاه

  1. اگر من یک فرد ثروتمند بودم یا اگر قدرت اجرایی داشتم و میتوانستم کاری برای مردم انجام بدهم اول از همه مراکز سرپناه با غذای گرم و خوابگاه برای بی پناهان کشور ایجاد میکردم. ای کاش میشد و میدونم اگه این کار انجام میشد و در هر شهر چند مرکز خوب وجود داشت خیلی از مشکلات مردم درمان میشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *