جمعه , ۷ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۰:۵۴ قبل از ظهر به وقت تهران

زن جوان مچ شوهر خائن و مینا را در اتاق خلوت گرفت!

زن صیغه ای حمید سبب شد تا دختری که با او قصد ازدواج داشت اعتماد خود را به او از دست دهد و این ماجرا با جنایت خونین پایان یافت.

حمید، ۳۱ ساله ای که به اتهام قتل، با شکایت خانواده همسرش دستگیر شده بود در مقابل بازپرس قرار گرفت و گفت: پس از گرفتن دیپلم و پایان خدمت سربازی ام، در یک شرکت ساختمانی به عنوان کارمند مشغول به کار شدم.این مرد ادامه داد: در همین روزها پدر و مادرم چند دختر را که از آشنایانمان بودند برای ازدواج با من در نظر گرفته بودند، اما من می خواستم برای رهایی از همه سختی هایی که به خاطر وضعیت مالی نامناسب دچار آن بودم با دختری از یک خانواده پولدار ازدواج کنم ولی چنین فرصتی برایم فراهم نمی شد.

حمید افزود: سال ها گذشت و من هم چنان در پی یافتن دختری زیبا و پولدار بودم تا این که یک روز برای انجام امور اداری شرکت، وارد یک کارخانه تولیدی بزرگ شدم آن روز دختری که در اتاق رئیس کارخانه بود توجهم را به خود جلب کرد. وقتی فهمیدم آن دختر که در حال سوارشدن به خودروی گران قیمتی بود دختر رئیس کارخانه است و خودش نیز یک شرکت خصوصی دارد، دیگر درنگ را جایز ندانستم و تصمیم گرفتم تا خودم را به او نزدیک کنم.

وی گفت: آن روز با پرس و جو از نگهبان کارخانه، اطلاعات زیادی را درباره او و محل کارش به دست آوردم. سپس با توسل به انواع حیله هاو بهانه ها، موفق شدم آن دختر را در دام عشق خودم گرفتار کنم. طولی نکشید که با وجود مخالفت خانواده سولماز، ما با یکدیگر ازدواج کردیم اما من نمی توانستم حتی اندکی از مخارج عروسی مجلل را فراهم کنم.

حمید ادامه داد: به همین خاطر مراسم ازدواج ما به تاخیر افتاد و پدر سولماز مجبور شد همه مخارج را به عهده بگیرد ولی شانس با من یار نبود و هر بار به خاطر مرگ یکی از بستگانشان مراسم ازدواج ما برگزار نمی شد، تا این که ۵ سال سپری شد و در این مدت من نتوانستم هیچ علاقه قلبی به سولماز پیدا کنم این گونه بود که با دختر دیگری به نام رکسانا در محل کارم ارتباط برقرار کردم و او را صیغه خود کردم.

وی افزود: سولماز که به من مشکوک شده بود، یک روز در اتاق محل کارم را قفل کرد و درحالی که من و آن دختر داخل اتاق تنها بودیم با پلیس Police تماس گرفت از آن روز به بعد، اختلافات ما شدت یافت. تا این که من یک واحد آپارتمانی کوچک خریدم اما سولماز که نسبت به من کاملا بی اعتماد شده بود خواست تا منزل را به نام او ثبت کنم و یا این که حق طلاق را به او بدهم وقتی با مخالفت من مواجه شد، شروع به سروصدا کرد. من هم یک لحظه او را هل دادم که سرش به میز شیشه ای خورد و جان باخت.

بازپرس دستور بازداشت موقت حمید را صادر کرد.

۵/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *