پنجشنبه , ۹ ام فروردین ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱:۳۹ بعد از ظهر به وقت تهران

زندگی در پاتوق خلافکاران!

دیگر هیچ جایی در میان خانواده ام ندارم، از چشم همه افتاده ام، قبلا که به مدت یک و نیم سال در زندان بودم با خودم عهد کردم که بعد از آزادی راه درست زندگی را انتخاب می کنم ولی …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/11/www.dustaan.com-%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1604218229.jpg

جوان ۳۴ساله ای که هنگام سرقت کابل های برق توسط ماموران گشت کلانتری میرزا کوچک خان مشهد دستگیر شده است، با بیان این که معاشرت با دوستان ناباب روزگارم را سیاه کرد، درباره سرگذشت پر فراز و نشیب خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به شغل معرق کاری روی آوردم. با آن که پدرم شاطر نانوایی بود و درآمد زیادی نداشت اما روزگارمان به خوبی می گذشت. در این میان دو خواهرم ادامه تحصیل دادند و به موقعیت های اجتماعی دست یافتند به طوری که یکی از خواهرانم تحصیلاتش را در یکی از رشته های مربوط به مدیریت شهری به پایان رساند و در یکی از شهرداری های کشور مشغول کار شد و خواهر دیگرم نیز در رشته مهندسی صنایع غذایی تحصیل می کند.
حدود هفت سال قبل من با «کتایون» ازدواج کردم اما همزمان با به دنیا آمدن دخترم، پدرم نیز به دلیل سکته قلبی از دنیا رفت و مادرم با مستمری بازنشستگی او به زندگی ادامه داد. در این میان من که به سوی رفیق بازی کشیده شده بودم، از ۲۰سالگی مصرف مواد مخدر را به طور پنهانی شروع کردم ولی بعد از مرگ پدرم به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم و با آن که دو سال بیشتر از ازدواجم نمی گذشت، وضعیت آشفته و بی سر و سامانی پیدا کردم. مدتی بود که دیگر از معرق کاری دست کشیده بودم چرا که به خاطر اعتیادم نمی توانستم به درستی کار کنم و درآمد چندانی نداشتم. این بود که در کنار هم بساطی هایم به جمع آوری زباله و ضایعات مشغول شدم. در همین گیر و دار به مواد فروشی روی آوردم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم ولی طولی نکشید که دستگیر شدم و ۱۸ماه از عمرم را پشت میله های زندان گذراندم. با خودم عهد کردم بعد از آزادی راه درستی را انتخاب می کنم اما به محض این که پایم را از زندان بیرون گذاشتم به پاتوق دوستانم رفتم و پای بساط مواد مخدر نشستم. آرام آرام همسر و فرزندم را فراموش کردم و تنها به تامین هزینه های اعتیادم می اندیشیدم. دوباره به جمع آوری زباله مشغول شدم و به پیشنهاد هم بساطی هایم به سرقت کابل های برق نیز روی آوردم تا با سوزاندن رویه پلاستیکی کابل ها، مس درون آن ها را به خریداران ضایعات بفروشم. با وجود این فقط هزینه های اعتیادم را تامین می کردم و همسرم شب و روز گریه می کرد و با من به مشاجره می پرداخت. تا این که دو ماه قبل مرا از خانه بیرون انداخت و فریاد زد: تا اعتیادت را ترک نکردی و آدم نشدی، حق نداری پا به خانه ام بگذاری!
بعد از این ماجرا من دوباره به پاتوق خلافکاران رفتم و شب ها به جمع آوری ضایعات می پرداختم تا این که نیمه شب از داربست های کنار یک مسجد بالا رفتم و شروع به بریدن کابل های برق کردم ولی سرایدار مسجد که متوجه ماجرا شده بود با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت که دقایقی بعد نیز ماموران انتظامی مرا به کلانتری آوردند. حالا هم قصد دارم بعد از آزادی از زندان دور دوستانم را خط بکشم و به دنبال شغلی بروم که بتوانم دوباره در کنار همسر و فرزندم زندگی کنم و …
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *