جمعه , ۷ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۲:۳۸ قبل از ظهر به وقت تهران

رفتارهای زن اولم مرا انگشت نما کرده بود!

رکنا نوشت : مردی که ۳ ازدواج ناموفق داشت از این که چرا به راحتی گذاشت همسر نخست اش از او جدا شود پشیمان است.

زندگی اش بر باد رفته است و او را به جرم Crime فروش مشروبات الکلی دستگیر کرده اند. پیش از ورود به دادگاه در فرصتی با او به گفت و گو می نشینم.

او تعریف می کند: در خانواده ای کشاورز به دنیا آمدم اما به با توجه به وضع بد درآمد کشاورزی سال هاست که کارگری می کنم. ۲۰ ساله بودم که با یکی از هم روستایی های مان ازدواج کردم.

زن خوبی بود و زندگی معمولی داشتیم و با به دنیا آمدن پسرم زندگی مان به خوبی سپری می شد. بدبختی من از روزی شروع شد که پای حرف مردم وسط آمد.

 

همسرم زن برادری داشت که مردم پشت سرش حرف می زدند. زنم با او صمیمی بود و در روستا می گشت و با هم برای خرید به شهر می رفتند.

این رفت و آمدهای زنم با او باعث می شد دیگران به خصوص اقوام من هشدار دهند که نباید اجازه دهم با او بگردد. من بدون این که در مورد آن زن تحقیق کنم با توجه به حرف های بقیه با همسرم دعوا کردم اما او می گفت حرف مردم برایش اهمیتی ندارد و حاضر نیست از زن برادرش بگذرد. روزی سر این موضوع بحث مان شد و من او را به شدت کتک زدم.

او با قهر خانه را ترک و شکایت کرد. من در دادگاه به او گفتم که دیگر حاضر نیستم با زنی که پایش به دادگاه باز شده است زندگی کنم و تصمیم گرفتیم از هم جدا شویم.

او ابتدا خواستار گرفتن مهریه شد و من را چند صباحی به زندان Prison انداخت اما وقتی دید فایده ای ندارد از مهریه اش گذشت و من آزاد شدم اما دیگر روی خوشی را در زندگی ام ندیدم.

مرد ۳۰ ساله ادامه می دهد: پس از مدتی با دختری از روستای مجاورمان آشنا شدم و با هم نامزد کردیم.

او خیلی زود سرناسازگاری گذاشت و هر روز به یک بهانه با هم جر و بحث می کردیم. بعد از مدتی متوجه شدم او درخواست مهریه داده است.

در دادگاه من از قاضی Judge خواستم با توجه به المثنی بودن شناسنامه اش بررسی شود که آیا او دختر است یا پیش از من ازدواج کرده بود؟ با پی گیری های قضایی مشخص شد پدر و مادر همسر دومم سر من کلاه گذاشته اند و دختر آن ها مطلقه بوده است. با این شرایط قاضی حق را به من داد و از هم جدا شدیم.

وی خاطرنشان کرد: پس از آن تصمیم گرفتم اول زنی را صیغه کنم تا بعد از آن که فهمیدم به درد هم می خوریم ازدواج کنیم.

بعد از گذشت مدتی متوجه شدم که هیچ کس برای آدم زن اول نمی شود، تصمیم گرفتم فکر ازدواج را از سرم بیرون کنم و الان چند سالی است که تنها با پسرم و مادرم زندگی می کنم و هیچ گاه روی آسایش را در زندگی ام ندیدم.

آرزو می کنم ای کاش به روزهایی برگردم که همسر اولم در خانه بود.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *