چهارشنبه , ۵ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۴ بعد از ظهر به وقت تهران

داستانک خواندنی/ گدای احمق!

فردى هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم حماقت او را دست می انداختند.

دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد! داستان در تمام منطقه پخش شد.

هر روز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب می کرد، مردم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند.

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه او را آن طور دست می انداختند، ناراحت شد.

او را به گوشه ای دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

گدا پاسخ داد:
ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام!

*اگر کاری می کنی که هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق پندارند…!

http://www.vladtime.ru/uploads/posts/2015-06/1434551998_zagruzhennoe.jpg

داستانک خواندنی/ گدای احمق!

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *