پنجشنبه , ۹ ام فروردین ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۳:۲۹ بعد از ظهر به وقت تهران

اشک های فرمانده

هنوز به نماز مغرب قامت نبسته بود که خبری محرمانه ولوله ای در وجودش به پا کرد. از روزی که فرماندهی ستاد مبارزه با موادمخدر شهرستان فهرج را به عهده گرفته بود، دیگر شب و روز نداشت.

اشک های فرمانده

با کشف هر محموله موادمخدر، پیشانی برخاک می سایید و سجده شکر به جای می آورد که جان تعداد زیادی از هموطنانش را از توزیع این افیون خانمان سوز نجات داده است. او سه سال قبل نیز شهادت دامادش را هنگام درگیری با سوداگران مرگ به چشم دیده بود اما اراده اش برای مبارزه با قاچاقچیان در هیچ کتاب لغتی معنا نداشت. سروان «هادی رئیسی» در حالی که دستانش را برای قرب به خدا و ذکر ا…اکبر بالا می برد، دستور آماده باش را به نیروهای تحت امرش صادر کرد تا بعد از «نماز» عازم عملیاتی سنگین شوند، چرا که خبر محرمانه نشان از حضور سوداگرانی داشت که از مدت ها قبل تحت تعقیب بودند.

«سروان» آخرین نماز را در کنار همکارانش سلام داد و در حالی که هنوز ذکر صلوات بر لبش جاری بود، سلاح به دست گرفت و هیبت و اراده آهنین پلیس را به رخ کشید. دقایقی بعد، زمانی که گروه عملیاتی ستاد مبارزه با موادمخدر پلیس فهرج به سرپرستی سروان رئیسی عازم اطراف روستای «علی آباد چاهدگال» بودند، پیام فرمانده انتظامی کرمان، روحیه مضاعفی به نیروهای عملیاتی داد. هوا تاریک شده بود که «سردارناظری» از حضور در این عملیات خبر داد و اعلام کرد شخصا فرماندهی را به عهده می گیرد. در حالی که نیروها با شنیدن پیام سردار اطمینان خاطر بیشتری یافته بودند، سروان رئیسی از جان برکفان انتظامی خواست تا حدامکان قاچاقچیان را دستگیر کنند. عقربه های ساعت حدود نیمه شب را نشان می داد و گروه عملیاتی در مسیر تردد سوداگران مرگ چشم به راه دوخته بودند. سروان رئیسی سوار بر خودرو در اطراف روستا مشغول گشت زنی و تجسس بود که ناگهان در تاریکی شب لوله های سلاح از درون یک دستگاه وانت نیسان عبوری بیرون آمد و صدای رگبار گلوله ها سکوت شب را شکست.

هر کدام از نیروها در حالی موضع گرفتند که سردارناظری و نیروهای کمکی در میان آتش و گلوله، خود را به منطقه رساندند و به این ترتیب دقایقی بعد با آتش سنگین جان برکفان انتظامی، خودروی قاچاقچیان مسلح با نیم تن موادمخدر توقیف شد و یکی از سوداگران مرگ نیز به هلاکت رسید اما این بار از سجده های سروان رئیسی خبری نبود! کمی آن سوتر، او هدف گلوله قرار گرفته بود و نمی توانست به رسم نظامی به «فرمانده» ادای احترام کند. سردار ناظری بی درنگ دستور انتقال این سرباز بی ادعای وطن را به مرکز درمانی صادر کرد و چند دقیقه بعد از اتمام عملیات، خود را به بیمارستان رساند اما سروان در اتاق عمل بود. سردار مضطرب و نگران دست به دعا برداشت و پشت در اتاق عمل از این سو به آن سو می رفت تا این که صدای زنگ تلفن همراه در فضای آرام بیمارستان پیچید. راننده سردار بلافاصله گوشی را پاسخ داد و از تماس گیرنده خواست ساعتی بعد تماس بگیرد اما اصرار و ضرورت موجب شد تا سردار به تماس گیرنده پاسخ بدهد! ناگهان رنگ چهره سردار پرید و اشک در چشمانش حلقه زد! بغض گلویش را فشرد و بی اختیار روی نیمکت نشست! «مادر سردار به رحمت خدا رفته بود!» راننده جوان با نگرانی روبه‌روی فرمانده‌اش ایستاد تا دلیل نگرانی سردار را جویا شود که فرمانده از او خواست خبری از حال سروان رئیسی بگیرد! هنوز سخن سردار تمام نشده بود که پزشک معالج از اتاق عمل بیرون آمد. او با دیدن چهره غمگین سردار به گمان این که فرمانده از شهادت همکارش خبر دارد، بی درنگ جمله «تسلیت می گویم!» را بر زبان راند! سردار که تا آن لحظه بغضش را فرو خورده بود، دیگر نتوانست خود را کنترل کند و در حالی که به دعا از خداوند برای خودش نیز طلب شهادت می کرد، دقایقی در گوشه سالن بیمارستان اشک هایش را بر زمین ریخت تا بار دیگر سلاح به دست گیرد و با اراده ای پولادین در کنار همرزمان دلاورش از جوانان این مرز و بوم در برابر توطئه های افیونی دشمنان دفاع کند. آری، سروان رئیسی سرباز فداکار وطن، آخرین نماز عشق را همپای نیروهای از جان گذشته اش به جای آورد و این بار سجده شکر کشف نیم تن موادمخدر را بر عهده فرمانده اش گذاشت و خود در کنار دامادش نظاره گر رشادت های حافظان امنیت این سرزمین شد.

ماجرای واقعی با همکاری مرکز اطلاع رسانی و ارتباطات ناجا

۳/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *