مجله انلاین دوستان : در یک عصر زیبای بهاری ، مثل همیشه ، تک و تنها در اتاقش نشسته بود و از تنها پنجره اتاقش ، به بیرون نگاه می …
ادامه مطلب »داستانک بسیار زیبای زنجیر عشق
مجله انلاین دوستان : یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی …
ادامه مطلب »داستانک زیبا و اموزنده :سرانجام صداقت
مجله انلاین دوستان : دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان …
ادامه مطلب »داستانک زیبا و اموزنده پادشاه و مرد روستایی
مجله انلاین دوستان : در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از …
ادامه مطلب »داستانک : هیس! آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه!
مجله انلاین دوستان : مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد:آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند، از …
ادامه مطلب »داستانک زیبای پیرمرد کشاورز و پسرباهوش او!
مجله انلاین دوستان : پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش …
ادامه مطلب »داستانک زیبای مرد خوشبخت!
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: “نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند”. تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور …
ادامه مطلب »داستانک زیبای پیک نیک رفتن خانواده لاک پشت ها!
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، داستانک …
ادامه مطلب »داستانک زیبا و اموزنده : بیشرمانه زیستن
مجله انلاین دوستان : روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن …
ادامه مطلب »داستانک زیبا : چند دقیقه سکوت کنید!
چند دقیقه سکوت کنید! مجله انلاین دوستان : روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی …
ادامه مطلب »داستان زیرکی یک ایرانی!!
مجله انلاین دوستان : سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند: یک آلمانی ،یک …
ادامه مطلب »داستان کدخدایی که نمیخواست ما فرفره بسازیم!!
مجله آنلاین دوستان : ما فرفره نداشتیم. بچههای کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشهاش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را …
ادامه مطلب »داستان جالب تولد پیامبر اعظم (ص)
صفحات تاریخ گواهی می دهند که میلاد پیامبران با حوادث و رویدادهای خارق العاده ای همراه بوده است. مثلا میلاد حضرت موسی (ع) در زمانی رخ داد که حکومت وقت …
ادامه مطلب »داستان چادری شدن من و مادرم!
پوششی معمولی داشتم مانتویی تا روی زانو به علاوه یک شال البته بدون آرایش.تا اینکه سال سوم راهنمایی که با یکی از همکلاسی هایم آشنا و دوست شدم که ظاهری …
ادامه مطلب »داستان زیبای دو خلبان نابینا
دو خلبان نابینا که هردو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت …
ادامه مطلب »