سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۸:۱۸ قبل از ظهر به وقت تهران

گفت و گوی جذاب با محمد صالح‌ علاء /هرگز نمی‌ خواستم بازیگر باشم! +بیوگرافی

محمد صالح علاء متولد ۲۵ آذر ۱۳۳۱ در شهر زیبای اراک می باشد، او در سال ۱۳۵۶ از مدرسه هنرهای دراماتیک رویال آکادمی لندن فوق دیپلم سینما و تلویزیون و در سال ۱۳۵۹ لیسانس بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنرهای دراماتیک و در سال ۱۳۷۲ فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی گرفت.

محمد صالح‌ علاء بازیگر، مجری برنامه‌های تلویزیونی، فیلمساز و ترانه‌سرای ایرانی است که در ابتدا فعالیت هنری خود را از نمایشنامه‌نویسی، طراحی و کارگردانی تئاتر شروع کرده و در حوزه‌های مختلفی مثل جشن هنر، کارگاه نمایش و… برنامه ساخته است.

به‌مرور زمان، در حوزه رادیو و تلویزیون صداوسیما استخدام شد و از آن پس به‌عنوان کارگردان تلویزیون فعالیت کاری‌اش را ادامه داد.

صالح‌علاء در آن مدت برنامه‌های قابل قبولی را در قاب تلویزیون به تصویر کشید؛ او مدتی نیز مجله «نشانی» را با همکاری دوستانش راه‌اندازی کرد که پس از مدتی متوقف شد.

صالح‌علاء که مجری برنامه‌هایی مثل «دو قدم مانده به صبح» و… بود، با اجرای برنامه «آب و تاب» به تهیه‌کنندگی پروانه طهماسبی، موفق به کسب جایزه «ای‌بی‌یو» شد و به‌دلیل تواضع و فروتنی‌اش همچنان هم کسب این جایزه را حق همکاران دیگر خود می‌داند.

این هنرمند به‌دلیل رغبت زیاد به مقوله نوشتن، چندین سال است که در حوزه تئاتر و کمتر از ده‌سال در زمینه تهیه‌کنندگی و کارگردانی فعالیتی ندارد.

این در حالی است که اخیرا کتاب «حیف حوصله‌ام پیر شده» را به چاپ رساند و در حال حاضر مشغول نوشتن رمان «نای‌نای» است.

همچنین در برنامه «چشم شب روشن» به تهیه‌کنندگی امیر قمیشی با محوریت فرهنگ و ادب در شبکه چهار به‌عنوان مجری حضور دارد.

او باتوجه به سابقه‌ درخشانی که در کارنامه هنری خود دارد اغلب مدیران، تهیه‌کنندگان و کارگردان‌های شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی را مجاب کرده که از او بیشتر در برنامه‌های تخصصی که محوریت ادبی و زیباشناختی دارند دعوت به همکاری کنند.

این در حالی است که خوشبختانه تا به امروز اجرای او استقبال خوبی را از سوی مخاطبان در پی داشته است.

گفت‌وگویی که مشاهده می‌کنید صحبت‌های محمد صالح‌علاء با «خبرگزاری صبا» است.

محمد صالح‌ علاء

گفت و گوی جذاب با محمد صالح‌ علاء /هرگز نمی‌ خواستم بازیگر باشم!

وقتی نام محمد صالح‌علاء آورده می‌شود بیننده به‌صورت ناخودآگاه متوجه می‌شود که قالب آن برنامه در حوزه ادب و هنر است. بیننده شما را بیشتر در قالب چنین برنامه‌هایی می‌بیند. در برخی از مواقع شاهد اجرای مجریانی در تلویزیون هستیم که تخصصی در حوزه محتوایی برنامه مورد نظر ندارند، به نظر شما کدام شکل اجرا برای برنامه‌ها صحیح‌تر است؟

من هرگز فرصت نداشتم تا بتوانم برنامه‌های تلویزیون را چنان ببینم و مجریان محترم تلویزیون را چنان ارزیابی کنم که در برابر چنین پرسشی صلاحیت پاسخ دادن به شما را داشته باشم؛ فقط می‌دانم مجریان تلویزیون کار بسیار خطیری دارند و باید ویژگی‌‌هایی را داشته باشند که فراهم کردن چنین ویژگی‌هایی در یک نفر به معجزه شبیه است؛ به‌ویژه که ما مدرسه یا هنرستان برای این حرفه نداریم؛ همه مجری‌ها خودآموخته‌اند؛ داشتن دانش آن رشته که اجرا می‌کنند، زیبایی‌شناسی، خلاقیت‌های فردی، تسلط و شناختن زبان فارسی و همین‌طور زبان عربی، چون به‌واقع شوخی نیست که بگوییم ما بیش از آن‌که ادبیات فارسی داشته باشیم عربیات فارسی داریم و به‌طور کلی مودب بودن به ادبیات فارسی و چند خصوصیت دیگر که واقعا برایم مقدور نیست اسم و عنوانی برای آن‌ها پیدا کنم، مجموعه این‌ها لوازم اولیه این حرفه است.

این انتخاب شما است که برنامه‌های ادبی، فرهنگی و هنری اجرا کنید یا پیشنهاد مطرح‌شده از سوی سازندگان و مدیران شبکه‌ است؟

به نظرم هر دو؛ من مجبورم برنامه‌های به‌قول شما ادبی، فرهنگی و هنری را اجرا کنم، چون در رشته‌‌های دیگر توانایی و تخصصی ندارم؛ تحصیلات من بازیگری و کارگردانی بوده و بعد از آن ادبیات فارسی خواندم و از آغاز زندگی‌ام کارم تلویزیون، رادیو، تئاتر و سینما بوده است؛ به نظرم، مدیران تلویزیون هم احتمال می‌دهند من بتوانم این نوع برنامه‌ها را اجرا کنم.

شما سابقه خوبی در بازیگری دارید اما مدت‌هاست که حضورتان را در این عرصه کم‌رنگ می‌بینیم، دلیل این کم‌کاری چیست؟

با این‌که از دوران دانش‌آموزی کار من تئاتر و سینما بوده اما هرگز نمی‌خواستم بازیگر باشم؛ فکر می‌کنم بازی در سینما برایم یک اتفاق بوده، آن‌هم در سال‌هایی که رابطه‌ام با تلویزیون قطع شده بود و من مایل به فعالیت در رشته‌های کاری خودم نبودم، یک اتفاق ساده مرا به سمت سینما هل داد؛ به‌ویژه نخستین کارگردانی که از من برای بازی در سینما دعوت کرد یعنی شخص آقای کیمیایی در این‌که من در سینما بازی کنم موثر بود؛ شاید خودم بنا داشتم فقط همان یک فیلم آقای کیمیایی را بازی کنم و دوباره به سمت کار خودم برگردم، به سمت کار خودم یعنی هیچ کاری نکردن؛ اما یک‌باره چشم باز کردم دیدم در این دوران سال‌هاست که مشغول فیلم بازی کردن هستم؛ در هر سال فیلم‌های زیادی کار می‌کردم، این بود که تصمیم گرفتم در زندگی دیگر فیلم بازی نکنم و نکردم.

شما به‌عنوان یک هنرمند که در اغلب زمینه‌های هنری حوزه فعالیتی خود تخصص دارید؛ چه وظیفه‌ای را در مقابل مردم و برای خود قائل هستید و تا چه حدی سعی کردید آگاهی، علم و تجربیات به‌دست‌آمده در طول این سال‌ها را به مخاطبان خود انتقال دهید؟

از شما ممنونم. شما مرا خیلی دست بالا گرفته‌اید؛ من علم و آگاهی زیادی ندارم، دست‌کم در برابر اکثریت مردم سرزمینم که باهوش، عالم و فرهیخته‌اند در حدی نیستم که به آن‌ها چیزی یاد بدهم؛ من بیشتر از مردممان آموخته‌ام؛ چون همیشه کارم در رادیو، تلویزیون، سینما و تئاتر، نوشتن و معلمی بوده، به نظر خودم هیچ کاری نکردم و اگر هم کردم موثر نبوده؛ وقتی در خیابان می‌بینم دو نفر هم‌وطنم با دندان‌های مسواک‌نکشیده و اخم‌کرده به یکدیگر ناسزا می‌گویند یا از هم سبقت می‌گیرند، سر صف را به جای خود ترجیح می‌دهند، بی‌اعتنا به چراغ قرمز از آن می‌گذرند، به هم سلام نمی‌کنند، با دست‌های نشسته به هم دست می‌دهند، از وسط خیابان محل غیرمجاز می‌گذرند و یا گل‌ها را لگد می‌کنند من هم احساس… می‌کنم؛ با خود می‌گویم من شکست خوردم، کارهایم در این سال‌ها بی‌نتیجه بوده و کارم را درست انجام نداده‌ام؛ به نظرم بیشتر مشکلات ما فرهنگی، ادبی و اخلاقی است، اما ناامید نیستم، اطمینان دارم ما یک روز مجبور می‌شویم که فکر کنیم، به هم احترام بگذاریم، یک روز ملتفت می‌شویم که بدون زیبایی، اندیشه و دوست داشتن راه به جایی نمی‌بریم.

در مواجهه با چنین وقایعی سطح کنجکاوی و مطالعه مردم را در حادث شدن آن دخیل می‌دانید یا باز هم خودتان را مقصر تلقی می‌کنید؟

بله؛ هم خودم را مقصر می‌دانم و هم این‌که می‌پذیرم ما به کتاب خواندن و مطالعه نیاز داریم؛ اما از همه این‌ها مهم‌تر ما به مهربانی، دوست داشتن یکدیگر، اخلاق فردی اجتماعی و به فکر کردن نیاز مبرم داریم؛ کاش مدرسه‌ها و خانواده‌ها پیش از آموزش الفبا به ما درس فکر کردن و درست فکر کردن را آموزش می‌دادند؛ ما نمی‌توانیم بدون فکر زندگی کنیم یا یک و چند نفر فکر کنند و بقیه فکر نکنند. ما همه باید فکر کنیم که تا فکر نکنیم معنی خود و هستی را نمی‌فهمیم؛ نمی‌دانیم برای چه این‌جا هستیم و در دنیا چه کار داریم.

شما در دهه۸۰ مجله‌ »نشانی» را راه‌اندازی کردید که پس از مدتی متوقف شد. هیچ‌ وقت قصد نداشتید دوباره آن را احیا کنید؟

نه؛ نمی‌خواهم دیگر مجله «نشانی» را دربیاورم؛ اما برای همان ده-پانزده شماره‌ای که «نشانی» را با همکارانم درآوردیم خیلی خوشبختم، چنان‌که اغلب احساس می‌کنم خوشبختی به آستین کتم چسبیده است؛ چپ می‌روم خوشبختم، راست می‌روم خوشبختم؛ وقتی شماره ششم «نشانی» را درآوردیم استاد علی ده‌باشی که معلم ما در روزنامه‌نگاری است برای مجله «نشانی» بزرگداشتی برگزار کرد. این بزرگداشت و رابطه‌ای که هم‌وطنانم با همان چند شماره برقرار کردند برای من موجب مباهات و سربلندی است.

در سال۹۴ برنامه رادیویی «آب و تاب» را اجرا می‌کردید. «آب و تاب» در دوران خودش، موفق به کسب جایزه «ای‌بی‌یو» شد، کسب این جایزه برای شما چه جایگاهی داشت؟

خبر این اتفاق را خانم پروانه طهماسبی؛ تهیه‌کننده محترم و آقای معدن‌کن مدیر محترم آن رادیو به من اطلاع دادند؛ من از گرفتن هر جایزه‌ای خوشحال می‌شوم. به نظرم «ای‌بی‌یو» من را برگزید چون دم دست‌تر بودم وگرنه همه می‌دانیم آن‌ها که استحقاق دریافت چنین جوایزی را دارند در رادیو و تلویزیون ما بسیارانند که خیلی‌خیلی از من موجه‌ترند.

به نظر شما چنین تقدیر و جوایزی، تا چه حد می‌تواند در روحیه و روند کاری هنرمندان تاثیرگذار باشد؟

راستش من جایزه گرفتن را خیلی دوست دارم؛ بابت آن‌ها خیلی هم به خودم پز می‌دهم. اما جایزه بزرگ من هم‌وطنانم هستند، آن‌ها که ترانه‌های من را از حفظند یا موجب تجدید چاپ کتابم می‌شوند؛ هر بار که هر کتابم تجدیدچاپ می‌شود برایم جایزه بزرگی است، بی‌آن‌که استحقاق آن را داشته باشم. زیرا بدون تواضع مصنوعی، باید بگویم در این‌جا اجتماعی از نویسنده‌هایی است که من و آثارم در برابر آن‌ها و آثارشان بسیار ناچیزیم.

شما ترانه‌ای را سرودید که علیرضا افتخاری آن را اجرا کرد؛ هنوز هم با هنرمندان عرصه موسیقی همکاری دارید؟

اشاره شما به ترانه «امشب تمام عاشقان را دست به سر کن، یک امشبی با من بمان با من سحر کن» است؛ خوشحالم با هنرمندانی چون آقای افتخاری و آقای خوشنود کار کرده‌ام؛ بله، من یکی از کارهای اصلی‌ام ترانه نوشتن است؛ بدون ترانه، زندگی کردن برایم دشوار است که ترانه دودکش دل عاشق است.

باتوجه به همکاری که با علیرضا افتخاری داشتید، نظرتان راجع به این هنرمند چیست؟

جناب آقای افتخاری آوازخوان هنرمندی هستند؛ صدای زلال و خوش‌طعمی دارند؛ ذائقه موسیقیایی من مایل به صدای ایشان است اما من در این سمت بیشتر کارهایم ترانه‌های مردم‌وار است. من عبارت مردم‌وار را جایگزین واژه پاپ کرده‌ام.

باتوجه به این‌که در حال حاضر نگارش «نای‌نای» را در دست دارید، تا چه حد نویسندگی دغدغه روزگار شماست؟

سال‌هاست در حال نوشتن رمان «نای‌نای» هستم و از ناشر محترم آقای اسدی شرمنده‌ام که این همه سال نوشتن رمان تاخیر داشته است؛ درواقع شغل من نوشتن است؛ یعنی روزم با نوشتن غروب و شبم با نوشتن سحر می‌شود؛ البته من بیشتر نویسنده شب هستم، بیشتر شب‌ها، دستم در طشت است؛ درواقع من نان‌آور شبم؛ نوشتن کار بسیار دشواری است، البته شاید برای من دشوار است. مانند همه کارها، مانند نجاری است که تا دست‌کم روزی هشت ساعت ننویسید، روزی صد صفحه سیاه‌مشق نداشته باشید که از آن صد صفحه چلانده‌اش شاید به اندازه نصف صفحه قابل چاپ باشد، نویسنده نیستید، همچنان‌که نجاری هر روز ساعت‌ها چوب را رنده می‌کند، چکش می‌زند، می‌برد، اره می‌کند، چسب می‌زند و میخ‌ها را راست می‌کند تا آخر پنجره‌ای بسازد، پنجره‌ای که من بتوانم روی دوشم بگذارم و به شما بگویم من، پنجره بر دوش به‌دنبال نسیمم.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *