اما آنچه باید به آن توجه داشت این است که در پارهای از پروندهها شرایط جامعه برای ما تکلیف میکند که با سرعت و قاطعیت بیشتر به پرونده رسیدگی کنیم. چون شرایط حاکم بر جامعه به دلیل خدشه دار شدن احساسات و عواطف مردم بعد از وقوع جرم این طور ایجاب میکند که مردم سرانجام پروندهای را که نظم عمومی را بر هم زده زودتر ببینند. هر چند در این شرایط ممکن است متهم فرصت کمتری برای جلب رضایت داشتهباشد ولی نمیتوان به تاثیر جرم بر افکار عمومی و بازتاب وقوع جرایم هم بی توجه بود.مخصوصا زمانی که این جرم در شهر کوچکی مثل اسلامشهر اتفاق میافتد.
نامزدم به خاطر مسائل مالی رهایم کرد
چشمانش قرمز است و صدایش میلرزد. اشک امانش نمیدهد و با دستمالی که در دست دارد تندتند اشکهایش را پاک میکند. در میان حرفهایش بارها میگوید من تا به حال پایم به کلانتری هم نرسیده بود. ادبیات حرفزدنش به متهمان سابقهدار شبیه نیست. آرام و شمرده حرف میزند. شبیه مهندسهایی که آرزو داشت روزی شبیه آنها شود اما یک اشتباه، حالا او را در یک قدمی قصاص قرار داده است.
چند سال داری؟
۲۱ سال.متولد سال ۷۷ هستم.
چقدر درس خواندی؟
اول دبیرستان بودم که درسم را رها کردم. درسم خیلی خوب بود و همیشه در مدرسه جزو کسانی بودم که جایزه میگرفتم. دلم میخواست مهندس کامپیوتر شوم و فروشگاه تعمیرات سختافزار و نرمافزار راه بیندازم، اما مجبور شدم درسم را رها کنم و کار کنم.
چرا مجبور شدی کار کنی؟
خیلی کوچک بودم که پدر و مادرم جدا شدند دیگر از آن موقع پدرم را ندیدم و نمیدانم کجاست. مادرم مجبور بود برای امرارمعاش به سختی کار کند و من نمیتوانستم درس
بخوانم.
چند خواهر و برادر داری؟
دو خواهر دارم که ازدواج کردهاند. برادرم هم در شهرستان ِدور از ما زندگی و کار تاسیساتی میکند.
چه شد فکر دزدی افتادی؟
از وقتی نامزدم به خاطر مسائل مالی من را رها کرد خیلی افسرده شده بودم. نامزدم به من میگفت نمیتوانی با ماهی ۵/۱ میلیون تومان حقوق کارگری، برایم آینده بسازی. من تازه از سربازی آمده بودم و به او میگفتم با اینکه تازه خدمتم تمام شده اما فقط دو هفته بیکار بودم و سریع رفتم سر کار و دارم تمام تلاشم را میکنم که پول پسانداز کنم. میگفتم فرصت بده تا کار خوب پیدا کنم اما راضی نشد. دو سال به پای من نشسته بود . میگفتم تو که دوران سربازی را تحمل کردی حالا هم صبر کن. اما دیگرنمیخواست عمرش را پای من بگذارد. بعد از تمامشدن ارتباطمان حالت افسردگی شدید داشتم. فکر میکردم اگر پول داشتم عشقم از دستم نمیرفت.
گفته بودی مادرت بیمار است و برای تهیه هزینه عمل او سرقت کردی.راست گفته بودی؟
نه دروغ گفتم. مادرم مریض نیست. اما به سختی من را بزرگ کرده و خیلی زحمت کشیده. الان هم به خاطر این اتفاق گفته من رانمیبخشد و برای همین از روزی که دستگیر شدهام با من حرف نزده است.
نقشه سرقت فکر تو بود؟
جرقهاش در فکر خودم زده شد. بعد با امید در موردش حرف زدم. او بهترین و صمیمیترین دوست من بود.بعد هم پیام را وارد ماجرا کردیم.
مغازه فرشاد را چطور پیدا کردهبودی؟
مغازه سر خیابان محل زندگی امید بود. دیدم گوشی های پلمب شده دارد و چون فروش گوشیهای پلمب شده راحت تر بود،تصمیم گرفتیم از آنجا سرقت کنیم.
فکر نکردی ممکن است موقع فروش گوشیها دستگیر شوی؟
فکر میکردم گوشیها را در سایت میفروشم و خریدار ردی از من پیدا نمیکند. به همه چیز فکر میکردم جز اینکه خون یک جوان بیگناه ریخته شود. تصمیم داشتم اگر هم گیر نیفتم چند وقت بعد سراغ صاحب مال بروم و پولش را پس بدهم و حلالیت بگیرم. ما آدمهای مال حرام خوری نبودیم. مادرم با شرافت کار میکرد که برای من نان حلال بیاورد.
امید در دادگاه گفت تو جوان آرامی بودی. راست می گفت؟
باور کنید من هیچ وقت با کسی دعوا نکردهبودم. من دلم میخواست یک زندگی معمولی داشتهباشم. اهل هیچ چیزی نیستم.
به قصاص فکر میکنی؟
هر لحظه به اجرای حکم فکر میکنم. شبی دو ساعت میخوابم و با کابوس لحظه وقوع جرم از خواب میپرم.
برای بخشش و آزادی چه کار حاضری بکنی؟
خجالت میکشم به صورت خانواده فرشاد نگاه کنم چه برسد به اینکه طلب بخشش کنم. من یک خانواده را داغدار کردهام و آنها هر تصمیمی در مورد من بگیرند حق دارند. میدانم آنها اعضای بدن فرشاد را اهدا کردهاند. من در حق چنین خانواده بزرگواری بد کردم.