پنجشنبه , ۶ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱:۵۵ بعد از ظهر به وقت تهران

اعتراف هولناک محبوبه پس از اینکه راز تلخ شوهرش با دختر غریبه را فهمید

محبوبه زمانی که متوجه شد که شوهرش با دختر دیگری در ارتباط است دست به کار عجیبی زد و با خوردن دارویی دو قلوهایش را سقط کرد.

https://static3.borna.news/thumbnail/0gsdi8Inhway/zKlnR2CgDMts54GkxMYEj8fvMMUiCETIT3Il7Z8QJ7YCZYBL8OGb1tkXRmfG0ZrOzG4dCpLzLSmmrKvCe4wUTpMGR_nlpxYT/%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87.jpg

محبوبه، ۲۵ ساله که برای درخواست طلاق از همسر خود راهی دادگاه خانواده شده بود گفت: از زمانی که به خاطر دارم پدر و مادرم همواره با یکدیگر درگیر بودند و من تنها شاهد کتک کاری و مشاجرات آن ها بودم تا این که پس از گرفتن دیپلم الیاس به خواستگاری ام آمد. او چهره زیبایی داشت و در یک خانواده خوب و مذهبی رشد کرده بود.

همین امر مرا ترغیب می کرد تا برای فرار درگیری های پدر و مادرم، زندگی آرامی را در کنار او شروع کنم. الیاس چنان در قلبم نفوذ کرده بود که نمی توانستم لحظه ای از او دور باشم. چند ماهی از زندگی مشترکمان نگذشته بود که برای کمک به اقتصاداخانواده کاری برای خودم دست و پا کردم اما هر چه مشغله کاری ام بیشتر می شد عشق و محبت نیز از ما فاصله می گرفت تا این که کم کم الیاس به مردی پرخاشگر و عصبی تبدیل شد.

در همین روزها بود که پدر و مادرم نیز از یکدیگر جدا شدند و همین ماجرای تلخ بهانه ای شد تا مورد تحقیر الیاس قرار بگیرم و بدین ترتیب کتک کاری و نزاع در زندگی من هم رخنه کرد. احساس می کردم با تولد نازنین، زندگی ام رنگ و بوی دیگری بگیرد، اما نه تنها تحولی در الیاس به وجود نیامد بلکه او بی مسئولیت تر از گذشته شد و حتی مخارج زندگی را تامین نمی کرد اگرچه چند بار، با راهنمایی های مادرم به خاطر کتک کاری های الیاس از او شکایت و درخواست دیه کردم، اما دیگر زندگی من در حالی به میدان جنگ شبیه شده بود که نگران آینده دخترم بودم این بود که به خاطر او تصمیم گرفتم برای مدتی غرور و لجبازی هایم را کنار بگذارم و الیاس را تحریک نکنم.

در همین روزها که دوباره باردار شده بودم، فهمیدم الیاس رفتارهای مشکوکی دارد و دیگر به من و دخترم توجهی نمی کند. تا این که شبی در تلفن همراهش فیلم و عکس های او را با دختر ناشناسی دیدم که برایم باور کردنی نبود. آن روز پس از یک درگیری که به چشمم آسیب رسید به همراه دخترم به منزل مادرم رفتیم و از همسرم شکایت کردم.

روزگار برایم سخت می گذشت تا این که به پیشنهاد مادرم داروی سقط جنین تهیه کردم و بدین ترتیب به حیات دوقلوهایم پایان دادم، اما چند ساعت بعد وقتی به خود آمدم که دیگر دیر شده و گناهی نابخشودنی را مرتکب شده بودم. قاضی با شنیدن اظهارات این زن درخواست طلاق او را تایید کرد.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *