سه شنبه , ۲۹ ام اسفند ماه سال ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۲۵ بعد از ظهر به وقت تهران

از روی مادرم خجالت می کشم / او در حمایت از ما یکی از انگشتان …

غرور مردانه اش اجازه نمی داد تا سرش را بالا بگیرد و به راحتی سخنانش را بیان کند. شرمی که در چشمانش موج می زد، همچون عرق سردی که بر پیشانی اش نشسته بود، آشوب و تلاطم درونی اش را فریاد می زد! با حسرت به کفش هایش خیره شد و از آرزوی کوچکش سخن گفت: « کاش کفش طبی داشتم تا می توانستم سر کار بروم و مخارج زندگی مان را تامین کنم.» اما با این کفش ها نمی توانم به راحتی راه بروم و….

از روی مادرم خجالت می کشم / او در حمایت از ما یکی از انگشتان ...

رضا پسر نوجوان ۱۶ ساله که تمام امیدش بعد از خداوند نگاه مهربان حضرت امام رضا(ع) بود، کتاب داستان تلخ و غم انگیز زندگی اش را گشود و تاریک ترین فصل زندگی اش را این گونه بازگو کرد: ۱۶ سال پیش در یکی از محله های محروم در یکی از مناطق حاشیه ای شهر مشهد متولد شدم. فرزند دوم از یک خانواده چهار نفره هستم و یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم. پدرم کارگری ساده و مادرم خانه دار بود. کودکی من و خواهر بزرگ ترم در حسرت و رنج های بی پایان سپری شد. پدرم اعتیاد به مواد مخدر داشت و بساط منقل و وافورش همیشه برپا بود. او قبل و بعد از مصرف مواد مخدر به بهانه های واهی من، خواهر و مادرم را مورد فحاشی و کتک کاری قرار می داد. مادرم همیشه می گفت پدرت مریض است پسرم! با همان زبان کودکانه می گفتم چرا دکتر نمی رود مامان؟! مادرم من را در آغوش می فشرد ‌و می گفت چون پولی ندارد پسرم! روزی قلکم را شکستم و پول هایش را به پدرم دادم تا به دکتر برود تا دیگر ما را کتک نزند، اما پدرم پول ها را گرفت و با آن مواد مخدر خرید و بعد از مصرف آن حسابی کتکمان زد! بعد از اعتیاد پدرم به مواد مخدر صنعتی او دیگر سر کار نیز نرفت. مادرم با کارگری در خانه های مردم و هتل ها و رستوران ها زندگی مان را تامین می کرد. پدرم حتی هزینه مواد مخدرش را از دسترنج کارگری مادرم می ستاند. مادرم اما همچون فرشته ای مهربان در کنارمان بود. او مادر بودن را در حقمان تمام کرد و با تحمل بدرفتاری های پدرم دستان من و خواهرم‌ را رها نکرد. مادرم راه و رسم درست زندگی کردن را به ما آموخت و این در حالی بود که در محله ای زندگی می کردیم که خیلی از بچه های محله معتاد و خلافکار بودند. من و خواهرم با تلاش و کوشش مان درس خواندیم و هر دو از دانش آموزان ممتاز مدرسه هستیم. خواهرم به تازگی کنکور را با موفقیت پشت سر گذاشته و من نیز با انتخاب رشته تجربی رویای تحصیل در رشته پزشکی را از سر می گذرانم و به رغم تمام مشکلات، سال تحصیلی گذشته را با معدل ممتاز ۱۹ پشت سر گذاشتم. اکنون نیز پدرم مدتی است که کارتن خواب شده و ما را ترک کرده است. او هر چند هفته یک بار به خانه می آید و پس اندازهای کارگری مادرم را از او می ستاند و اگر مادرم پولی به او ندهد، شیشه های خانه را می شکند و یکی از لوازم خانه را می برد تا با فروش آن مواد مخدر تهیه کند. چند روز قبل نیز به خانه آمد و پس از کتک کاری من، خواهر و مادرم بخاری خانه را با خود برد. پس از آن، مادرم گریه کرد و گفت: زمستان در راه است چگونه خانه را گرم کنیم؟! از طرفی من به یک بیماری صعب العلاج پوستی دچار شده ام و کف پاهایم پوسته پوسته شده و تاول زده است و نمی توانم راه بروم. پزشکان توصیه کرده اند که کفش طبی بخرم که قیمت آن ۲۰۰ هزار تومان است، اما همین مبلغ را نیز ندارم که کفش را تهیه کنم. از طرفی از روی مادرم نیز خجالت می کشم چرا که این روزها من مرد خانه هستم و با خجالت کفش هایش را درآورد و پاهایش را نشان داد. کف پاهایش پوسته پوسته شده و تاول های وحشتناکی داشت. یکی از انگشتان پایش نیز قطع شده بود و….
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *