چهارشنبه , ۸ ام فروردین ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۵:۴۲ بعد از ظهر به وقت تهران

زن ۳۲ ساله : فضای مجازی زندگی‌ ام را از هم پاشید!

از روزی که پای سفره عقد نشستم، مادرم همواره کنار گوشم زمزمه می کرد که «دختر با لباس سپید عروس به خانه بخت می رود و باید با کفن سپید نیز از خانه شوهرش بیرون بیاید» من هم نصیحت مادرم را آویزه گوشم قرار دادم و تصمیم گرفتم با همه ناملایمات زندگی مبارزه کنم و شریک خوبی برای همسرم باشم اما روزگار مطابق میل من نچرخید تا جایی که احساس کردم قرار است زن دیگری نیز در این زندگی شریک شود و …

پیش‌نویس خودکار

زن ۳۲ ساله که برای شکایت از همسرش به اتهام کتک کاری وارد کلانتری شده بود در حالی که اشک ریزان فریاد می زد فضای مجازی زندگی‌ام را از هم پاشید، درباره داستان تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: ۱۷ سال بیشتر نداشتم که «کامیاب» به خواستگاری ام آمد. من هم که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کرده بودم تصمیم به ازدواج گرفتم. «کامیاب» شغل ثابتی نداشت و بعد از گرفتن دیپلم، بیکار بود ولی من بعد از ترک تحصیل به دنبال هنر خیاطی رفتم و تا زمان ازدواج این حرفه را به خوبی آموختم. خلاصه مادرم در شب خواستگاری مرا به آشپزخانه کشاند و ساعتی از زندگی مشترک و شوهرداری برایم سخن گفت. او نصیحتم کرد و راه و رسم زندگی مشترک را به من آموخت و در پایان نیز گفت: همان طور که با لباس سپید به خانه شوهرت پا می گذاری باید با کفن هم از خانه اش خارج شوی. بالاخره مراسم عقدکنان برگزار شد و من با دنیایی از امید و آرزو پا به خانه بخت گذاشتم. ولی هنوز معنای زندگی مشترک را حلاجی نکرده بودم که روزی فهمیدم همسرم به تریاک اعتیاد دارد. آن روز گویی کمرم شکست و ویرانی زندگی را به چشم دیدم اما خیلی زود به یاد نصیحت های مادرم افتادم و کمرم را راست کردم تا همسرم را از این وضعیت نجات دهم. بدون آن که کسی در جریان اعتیاد همسرم قرار بگیرد پنهانی و به تنهایی او را در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کردم و خودم با چرخ خیاطی همراه شدم تا مخارج زندگی را در نبود همسرم تامین کنم. این در حالی بود که فرزندم نیز قدم در این دنیا گذاشت و باید هزینه های او را هم می پرداختم. اگرچه روزهای سختی را گذراندم اما احساس می کردم با پاکی همسرم سعادت و خوشبختی به زندگی ام باز می گردد. این رویاهای شیرین دو ماه بیشتر دوام نیاورد چرا که «کامیاب» دوباره به سراغ مواد مخدر رفت و باز هم گذشته را تکرار کرد. من هم که نمی خواستم به همین راحتی تسلیم سرنوشت شوم، بار دیگر او را در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم. باز هم نگذاشتم حتی خانواده اش از این موجود وحشتناک که در زندگی ما لانه کرده بود، باخبر شوند. خلاصه همسرم دوباره ترک کرد و در حالی که پسر دیگرم تازه به دنیا آمده بود، کامیاب نیز در یک شرکت خصوصی مشغول کار شد. اوضاع زندگی ما روز به روز سر و سامان می گرفت و بهتر می شد. از این که می دیدم همسرم دیگر سراغ مواد مخدر نمی رود خیلی خوشحال بودم و زندگی هر لحظه برایم شیرین تر می شد به طوری که از این موضوع احساس غرور می کردم و همسرم را به خاطر ترک اعتیادش می ستودم. چند سال به همین ترتیب گذشت و من هم مشغول دیگر امور زندگی شدم تا فرزندان خوبی را تربیت کنم. در همین روزها همسرم نیز همواره در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی سیر می کرد. من هم هیچ گاه به این رفتارهای او عکس العملی نشان نمی‌دادم و از این که «کامیاب» به دنبال کسب اطلاعات و اخبار فضای مجازی بود رضایت داشتم تا این که چند ماه قبل همسرم سفر زیارتی به عراق را مطرح کرد و مدعی شد حالا که اعتیادش را کنار گذاشته است، دوست دارد به یک سفر تفریحی و زیارتی برود. من هم با شنیدن این جملات خیلی خوشحال شدم و او را ترغیب به رفتن کردم و با شور و شوق زیادی منتظر بازگشت همسرم شدم. خلاصه کامیاب حدود یک ماه به مسافرت رفت و هر بار که با او تماس می گرفتم مدعی می‌شد سفرش به دلیل بازدید از دیگر مراکز زیارتی و آثار تاریخی طولانی شده است. اما از روزی که به مشهد بازگشت، وقت گذرانی اش در شبکه های اجتماعی صد چندان شد به گونه ای که گوشی از دستش نمی افتاد و مدام در حال چت کردن بود. تغییر ناگهانی رفتارهای همسرم ظن مرا برانگیخت تا این که با بررسی پنهانی گوشی‌اش فهمیدم او در مدت سفر با زن غریبه ای ارتباط داشته و مرا به بهانه مسافرت زیارتی فریب داده است. وقتی به او اعتراض کردم به شدت کتکم زد و از خانه بیرونم انداخت. حالا هم بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک در حالی آواره شده ام که …
شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این زن در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *