از آن سری که به دفتر کنی گرفتارش/ چه پولها بزند از سرِ تو سلمانی!/ اگر که یاد بگیری فنون دلالی/ بدان همیشه تو هستی که حکم میرانی..
در حاشیه کاهش اشتیاق جوانان به تحصیل…
نرو به مدرسه تا عمر خود نسوزانی
که علم را نخرد هیچ کس به تومانی
برو غنی شو اگر راحت جهان طلبی
فقیر را که نباشد سریّ و سامانی
اگر که یاد بگیری فنون دلالی
بدان همیشه تو هستی که حکم میرانی
نشاط هر دو جهان با دلار ممکن شد
بدون پول عزیزم تو عین خُسرانی
رفیق بی سواد من امروز بنز میراند
مرا ببین که ندارم امیدِ پیکانی
عزیز خیّرِ خوش قلب و مهربان، زنهار
نساز مدرسه، زیرا که نیست عقلانی
در این زمانهء بی بند و بار، دانش را
چه حاصل است به جز حسرت و پشیمانی؟
مکن چو کبک سرت را درون دفترها
بیا و یاد بگیر علم پول درمانی!
از آن سری که به دفتر کنی گرفتارش
چه پولها بزند از سرِ تو سلمانی!
از این نمد نه کلاهی برای شخص خودت
نه اینکه آن خر بیچاره راست، پالانی!
منم که شهرهء شهرم به دانش اندوزی
نرفته ام پیِ تفریحهای جسمانی
میان نسل جوان بعد از این همه تحصیل
به راه رفته شدم متهم به نادانی
نخور تو دود چراغ و از این مسیر نیا
که در نظام طبیعت ضعیف میمانی
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می، اینگونه گفت پنهانی
که ای عزیز به دنیا برو پی ِ ثروت
که عمر میرود از دست تو به آسانی