جمعه , ۷ ام اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۲:۴۵ قبل از ظهر به وقت تهران

ماجرای دختری که سیندرلا شد!

روزنامه شهروند در شماره امروز خود با چاپ سرگذشت یک دختر جوان به برده داری مدرن پرداخته است،

روزنامه شهروند مطلبی درباره برده داری مدرن در شماره امروز خود منتشر کرد، در این مطلب سرگذشت یک دختر را  در این زمینه روایت کرده است.

شرح این سرگذشت بدین شرح است. دختری زیبا با داستانی سیندرلایی٬ اما این‌بار این یک داستان خیالی نیست، مبارزه واقعی یک زن جوان برای فرار از فقر و نداری. شیما که حالا هفده‌سال دارد زمانی برده یک خانواده آمریکایی بود.  خانه‌ای بود همانند خانه‌های دیگر در منطقه اعیان‌نشین نورت‌وود در ارواین کالیفرنیا. شیما سه‌سال در آن خانه به‌عنوان یک خدمتکار مخفی کار می‌کرد و اغلب زندانی می‌شد. او بیست ساعت در روز بدون حقوق، در زندگی که مثل بردگی بود، کار می‌کرد.  شیما می‌گوید: «کاری از دستم برنمی‌آمد… جز دعاکردن. همین.» شیما یکی از دوازده فرزندی است که در منطقه فقیرنشین الکساندریا در مصر بزرگ شده است. زمانی که تنها ۹‌سال داشت، مادرش او را برای کار به بیرون از خانه فرستاد.  اما چیزی که شیما نمی‌دانست این بود که خانواده او در اصل او را به بردگی فروخته بودند. در قراردادی بین والدینش و ناصر ابراهیم، یک کارآفرین پنجاه‌ویک ساله قید شده بود که شیما باید برای خانواده هفت نفره‌اش تا ١٠‌سال آینده کار کند. در برابر آن ناصر مبلغ ناچیزی ماهیانه به خانواده‌ شیما پرداخت خواهد کرد. او هیچ پولی در ازای کارش دریافت نمی‌کرد.

«یک نمونه کلاسیک»

کوین بیلز، سرپرست یک سازمان حقوق بشری به نام «برده‌ها را آزاد کنید»، می‌گوید «فکر کردم این یک نمونه کلاسیک است. تقریبا هر نوع نشانه‌ای برای برده‌داری یک دختر جوان به‌عنوان خدمتکار خانگی را دارد.»

طبق گفته‌های بیلز، حدود بیست‌وهفت‌میلیون برده در کل دنیا وجود دارد. او تخمین می‌زند که سالانه پانزده‌هزار نفر از آنها به آمریکا آورده می‌شوند.

زمانی که خانواده ابراهیم در آگوست ۲۰۰۰ تصمیم گرفتند به ارواین در کالیفرنیا نقل مکان کنند، شیما هم یکی از آنها بود. پنهان‌کردن قاچاق انسان در مورد شیما بسیار آسان بود. تنها چیزهای مورد نیاز یک قطعه عکس، پاسپورتی و یک ویزای جعلی بود. مدارک شیما نشان می‌داد او یک «دانش‌آموز» است که برای «تعطیلات» آمده و «یک‌ماه» دیگر برمی‌گردد.

وقتی شیما به ایالات متحده رسید٬ خانواده ابراهیم به یک خانه اعیانی در شهرکی نقل مکان کردند. با این حال به جای زندگی در یک خانه مجلل با خانواده، آنها شیما را مجبور کردند تک‌وتنها در یک اتاق کوچک و کثیف در پارکینگ زندگی کند. او بدون هیچ وسیله گرمایش و سرمایشی روی یک تشک می‌خوابید و لباس‌هایش را داخل یک سطل می‌شست. هفت روز در هفته کار می‌کرد، ظرف می‌شست، لباس می‌شست و تا دیروقت کف آشپزخانه را می‌سابید.

شیما توضیح می‌داد «زمانی که تمام خانواده آن‌جا بودند سرم خیلی شلوغ می‌شد. خواب کافی نداشتم». «من از خواب بیدار می‌شدم و کارهایی که می‌گفتند را انجام می‌دادم، مثل تمیزکردن اتاق‌ها، دستشویی‌ها یا شستن ظرف‌ها.»

برده‌داری، انزوا، نجات

در خانواده ابراهیم‌ با شیما به‌عنوان یک شهروند درجه دوم برخورد می‌شد. او اجازه نداشت با اعضای خانواده معاشرت کرده یا خانه را ترک کند. او نمی‌دانست چگونه انگلیسی بخواند، بنویسد و حرف بزند، چون اجازه نداشت به مدرسه برود.  در یازده سالگی، شیما نه‌تنها مجبور به بردگی که به زندگی در انزوا هم محکوم بود. آنها شیما را با تشدیدکردن ترس‌هایش کنترل می‌کردند، با گفتن این‌که خانواده‌اش در مصر صدمه خواهند دید یا اگر فرار کند پلیس او را کتک خواهد زد. همسایه‌ها فکر می‌کردند که او از وابستگان خانواده ابراهیم است، آنها هیچ‌وقت شک نکردند.  در آوریل ۲۰۰۲، شانزده ماه بعد از این‌که شیما به خانه ابراهیم‌ رسید، فردی یک سرنخ بی‌نام‌ونشانی را گزارش داد. کارآگاه تریسی جیکوبسون پیگیری را با یک بازدید از خانه شروع کرد. جیکوبسون شیمای وحشت‌زده را پیدا کرد و او را با خود به یک مرکز محافظت‌ از کودکان آسیب‌دیده آورد.

جیکوبسون می‌گوید «احساس می‌کردم فکر می‌کند دستگیرش کرده‌ایم. بعدها فهمیدم که به شیما گفته شده بود اگر بیرون برود پلیس او را دستگیر می‌کند و به زندان می‌رود.»

اول ترسیده بود و فقط چیزهایی می‌گفت که به او یاد داده بودند وقت دستگیرشدن به پلیس بگوید. اما کم‌کم، او با جیکوبسون درباره زندگی‌اش به‌عنوان یک برده درددل کرد.

خوشبخت تا همیشه

همان روزی که جیکوبسون شیما را آزاد کرد٬ ناصر ابراهیم در خانه‌اش دستگیر شد. نزدیک به پنج‌سال بعد ناصر و همسرش آمال به دو اتهام  محکوم شدند: همدستی در بردگی و نگهداری یک تبعه خارجی غیرقانونی. ناصر به سه‌سال و آمال بیست‌ودو ماه زندان محکوم شدند.

شیما به یک پرورشگاه فرستاده شد و چاک و جینی‌هال او را به فرزندی پذیرفتند٬ به خانه‌شان بردند و برایش خانواده بامحبتی شدند که او هیچ‌وقت نداشت.  شیما به مدرسه می‌رود و انگلیسی صحبت می‌کند. او زمانی یک برده مخفی، اما امروز یک نوجوان عادی آمریکایی است که اخیرا گواهینامه رانندگی گرفته، در مسابقات دو مدرسه شرکت ‌کرده و جشن پایان تحصیلی‌اش بهار گذشته برپا شد.  فرار شیما از زندگی به‌عنوان پیش‌خدمت عاقبت خوشی است که بسیاری از برده‌های مخفی در آمریکا نخواهند داشت.

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *